گروه وکلای مهر

مؤسسه حقوقی و داوری طلیعه عدالت و مهر پارسیان

گروه وکلای مهر

مؤسسه حقوقی و داوری طلیعه عدالت و مهر پارسیان

بایگانی

۷ مطلب با موضوع «حقوق مدنی» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

شورای حل اختلاف

شورای حل اختلاف


بهنام نزادی - وکیل دادگستری

 

آیا از تغییرات و اصلاحات حاصل شده در قانون شورای حل اختلاف آگاهی دارید...؟ 

آیا می دانید چه فرقی بین صلاحیت شورای حل اختلاف و دادگستری است..؟

آیا می دانستید مقررات قانون شورای حل اختلاف در 10 آبان 1394 تغییر نموده است..؟


در وحله اول به صورت اختصار تاریخچه شورای حل اختلاف این نهاد جدید التأسیس در حقوق ایران توسط ماده 189 قانون برنامه جامع سوم توسعه اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی پایه گذاری گردید بدین نحو که ماده مذکور مقرر داشت :« به منظور کاهش مراجعات مردم به محاکم قضایی و در راستای توسعه مشارکت های مردمی، رفع اختلافات محلّی و نیز حل و فصل اموری که ماهیت قضایی ندارند و یا ماهیت قضایی آن از پیچیدگی کمتری برخوردار است به شوراهای حل اختلاف واگذار می گردد....»

بدین شکل بود، که برای اواین بار نهادی با عنوان شورای حل اختلاف وارد سیستم حقوقی و قضایی جمهوری اسلامی ایران شد و در نهایت و پس از گذراندن  7 سال پر فراز و نشیب از اجرای آیین نامه اجرایی شوراهای حل اختلاف، در نهایت توسط مجلس شورای اسلامی «نهاد قانونگذاری» اجرای آزمایشی قانون شوراهای حل اختلاف در تاریخ 29/02/1387 به مدت 5 سال مورد قبول قرار گرفت و در تاریخ 16/05/1387 نیز مورد تأیید شورای محترم نگهبان و در نهایت در تاریخ 07/06/1387 در روزنامه رسمی کشور تحت شماره 18495 منتشر گردید.


قانون شورای حل اختلاف با اصلاحیه ای خود را تا حدودی با شرایط روز جامعه منطبق ساخته و در ماده 1 قانون شورای حل اختلاف مصوب 10/08/1394 بدین شرح شورا را تعریف نموده : « به منظور حل اختلاف و صلح و سازش اشخاص حقیقی و حقوقی غیر دولتی، شورای حل اختلاف...تشکیل می گردد »

به طور کلی می توان گفت شورای حل اختلاف همان دادگستری است با صلاحیتی به مراتب خفیف تر نسبت به مراجع قضایی «دادگستری»...

صلاحیت در لغت به نام شایستگی و اهلیت آمده است ولی صلاحیت در قانون بدین معنی معرف شده، اختیاری است که به دادگاه می دهد تا به وسیله آن  شایستگی یا همان صلاحیت رسیدگی به دعوایی را داشته باشد و این اختیار یا شایستگی که به معنی خاص, صلاحیت می باشد می بایست به موجب قانون باشد.


در باب صلاحیت شورای حل اختلاف ماده 9 قانون فوق الذکر مقرر می دارد : « در مـوارد زیر، قاضی شورا با مشورت اعضای شورا رسیدگی و مبادرت به صدور رأی می ‏نماید:

الف ـ دعاوی مالی راجع به اموال منقول تا نصاب 20 میلیون تومان..

ب ـ  تمامی‌ دعاوی مربوط به تخلیه عین مستأجره به‌جز دعاوی مربوط به سرقفلی و حق کسب و پیشه

پ ـ دعاوی تعدیل اجاره‌ بها به شرطی که در رابطه استیجاری اختلافی وجود نداشته باشد

ت ـ  صدور گواهی حصر وراثت، تحریر ترکه، مهر و موم ترکه و رفع آن

ث ـ  ادعای اعسار از پرداخت محکومٌ‏به در صورتی که شورا نسبت به اصل دعوی رسیدگی کرده باشد

ج ـ  دعاوی خانواده راجع به جهیزیه، مهریه و نفقه تا نصاب مقرر در بند (الف)...

چ ـ  تأمین دلیل

ح ـ جرائم تعزیری که صرفاً مستوجب مجازات جزای‌ نقدی درجه هشت باشد «یعنی یک میلیون تومان».

تبصره۱ـ بهای خواسته براساس نرخ واقعی آن تعیین می‌گردد....

تبصره۲ـ شورای حل‌اختلاف مجاز به صدور حکم شلاق و حبس نمی‏باشد.

تبصره۳ـ صلاحیت شوراهای حل اختلاف روستا مستقر در روستا صرفاً صلح و سازش می‌باشد.


موارد فوق البیان از جمله مواردی است که طرفین را تا حدی ملزم به مراجعه به شورای حل اختلاف می کند ولی در این میان نیز طرفین می توانند با توافق و تراضی یکدیگر نسبت به صالح کردن شورا جهت رسیدگی به دعوای مطروحه اقدام نمایند که این موضوع در ماده 8 قانون شورای حل اختلاف این گونه مقرر شده است : «ـ در موارد زیر شورای حل اختلاف با تراضی طرفین برای صلح و سازش اقدام می‏ نمایند:

الف ـ کلیه امور مدنی و حقوقی

ب ـ کلیه جرائم قابل گذشت

پ ـ جنبه خصوصی جرائم غیرقابل گذشت.


و نیز ماده 42 قانون شورای حل اختلاف که مقرر می دارد : « در مواردی که شورای حل اختلاف به عنوان داور مورد توافق طرفین به دعاوی و اختلافات رسیدگی می‏کند...» که همه مواد مورد اشاره حاکی از صلاحیت شورای حل اختلاف در خصوص امکان تراضی طرفین برای ارجاع کلیه دعاوی به شورای حل اختلاف را دارد.

حالیه با عنایت به مواد فوق به ذهن مخاطب شاید این چنین القاء می شود که آیا طرفین می توانند با تراضی یکدیگر کلیه دعاوی خود را که پیشتر بدان اشاره گردید را در شورای حل اختلاف اقامه نمایند؟

در پاسخ به این سئوال باید این چنین اذعان داشت که مواردی وجود دارد که هر چند با تراضی طرفین شورای حل اختلاف را مکلف به رسیدگی نمی کند که این موارد به صورت حصری در ماده 10 قانون فوق الذکر چنین آمده است: « دعاوی زیر حتی با توافق طرفین قابل طرح در شورای حل اختلاف  نیست:

الف ـ اختلاف در اصل نکاح، اصل طلاق، فسخ نکاح، رجوع، نسب

ب ـ اختلاف در اصل وقفیت، وصیت، تولیت

پ ـ دعاوی راجع به حجر و ورشکستگی

ت ـ دعاوی راجع به اموال عمومی و دولتی

ث ـ اموری که به موجب قوانین دیگر در صلاحیت مراجع اختصاصی یا مراجع قضائی غیردادگستری می‏ باشد.


در خصوص صلاحیت آنچه تا کنون مورد بحث واقع شد نسبت به طرفین دعوا مصداق داشته حال آن که نکته قابل توجه و یکی از ویژگی های این قانون را می توان ماده 11 قانون شورای حل اختلاف دانست که به مراجع قضایی دادگستری اختیار ارجاع دعوی به شورای حل اختلاف را با شرایطی داده است بدین شرح که : «در کلیه اختلافات و دعاوی خانوادگی و سایر دعاوی مدنی و جرائم قابل گذشت، مرجع قضائی رسیدگی‏ کننده می‏تواند با توجه به کیفیت دعوی یا اختلاف و امکان حل و فصل آن از طریق صلح و سازش، فقط یک ‌بار برای مدت حداکثر سه‌ ماه موضوع را به شورای حل اختلاف ارجاع نماید.»

آنچه را که شاید بتوان نکته ای بارز و چشم گیر و وجه تمایز شورای حل اختلاف در مقایسه با مراجع قضایی  (دادگستری) دانست به صورت اختصار مورد اشاره قرار می گیرد :

1. سرعت بالا در رسیدگی در پرونده های مطروحه

2.وقت های رسیدگی نزدیکتر نسبت به مراجع قضایی

3.هزینه دادرسی به تناسب کمتر از دادگستری که در دعاوی مالی نصف هزینه دادگاه ها است با عنایت به ماده 23 قانون شورای حل اختلاف


ماده۲۳ـ هزینه رسیدگی شورای حل اختلاف در کلیه مراحل، در دعاوی کیفری و غیرمالی معادل هزینه دادرسی در محاکم دادگستری و در دعاوی مالی معادل پنجاه ‌درصد (۵۰%) آن است.

برای شروع رسیدگی در شورای حل اختلاف مطابق ماده 16 می بایست : «رسیدگی شوراها با درخواست کتبی یا شفاهی به‌ عمل می‏آید. درخواست شفاهی در صورتمجلس قید و به امضای خواهان یا متقاضی می‏ رسد.» هر چند در قانون شورای حل اختلاف درخواست شفاهی را نیز مدّنظر قرار داده ولی متأسفانه در رویه عملاً این چنین مشاهده نمی شود و در درخواست رسیدگی که معمولا در قالب دادخواست است می بایست همراه با مواردی باشد که ماده 17 قانون شورای حل اختلاف این چنین اشعار داشته است : « درخواست رسیدگی متضمّن موارد زیر است:


الف ـ نام و نام خانوادگی، مشخصات و نشانی طرفین دعوی

ب ـ موضوع خواسته و همچنین تقویم آن در امور مالی

پ ـ موضوع درخواست یا اتهام

ت ـ دلایل و مستندات درخواست یا شکایت


آنچه که در میان افراد بی اطلاع یا کم اطلاع از قانون مایه ی دل نگرانی می تواند باشد بحث اجرای آراء صادره از شورای حل اختلاف است.

آنچه هست و باید نسبت بدان خاطر نشان شد این است که مردم بدون دغدغه خاطر نسبت به اقامه دعوا در شوراهای حل اختلاف اقدام نمایند چرا که به موجب ماده 29 که مقرر می دارد : « اجرای آرای قطعی در امور مدنی به درخواست ذی‏ نفع و با دستور قاضی شورای حل اختلاف پس از صدور برگه اجرائیه مطابق مقررات مربوط به اجرای احکام مدنی و اجرای احکام قطعی در امور کیفری طبق مقررات آیین دادرسی کیفری توسط قاضی واحد اجرای احکام شورای حل اختلاف محل به‌ عمل می ‏آید.» و در تآیید آن می توان به ماده 30 قانون فوق الذکر نیز اشاره کرد که مقرر می دارد : « چنانچه محکومٌ‏ علیه، محکومٌ‏ به را پرداخت نکند و اموالی از وی به‌ دست نیاید، با تقاضای ذی‏نفع و دستور قاضی شورای حل اختلاف مراتب جهت اعمال قانون نحوه اجرای محکومیت‏ های مالی به واحد اجرای احکام شورای حل اختلاف اعلام می‏ شود.» آنچه مورد توجه است اشاره به قانون نحوه اجرای محکومیت های مالی است که در آن  تجویز دستور جلب را داده است که خود می تواند دلیلی مستدل و محکم مبنی بر استحکام آراء صادره از شورای حل اختلاف است.

کلام آخر آنکه با عنایت به گسترش علوم و تخصّصی شدن موضوعات مختلف، کمک گرفتن از وکلا و مشاورین حقوقی مجرّب، امروزه از اهمیت به سزایی برخوردار است، چه بسا وجود وکیل در پرونده های حقوقی و کیفری اطمینان خاطر را به هر یک از طرفین دعوا می دهد تا با خیال راحت تر نسبت به طرح و پیگیری و یا دفاع در دعوای مطروحه اقدام نمایند

  • ۰
  • ۰

داوری

      داوری


محمدعلی مهری - مشاور حقوقی مؤسسه طلیعه عدالت و مهر پارسیان


آیا اطلاعاتی راجع به داوری در قراردادها و داوری در دعاوی دارید؟


آیا می دانستید موسسه حقوقی و داوری بین المللیطلیعه عدالت مهر پارسیان حاضر به قبول داوری در قراردادهای شماست..؟

آیا می دانستید مؤسسه حقوقی و داوری بین المللی طلیعه عدالت و مهر پارسیان را به عنوان داور در قراردادهای خود انتخاب نمایید..؟


در معنای لغوی داور، می بایست گفت کسی که به نیکی و بدی حکم باشد و فصل خصومت کند و نیز به معنی قاضی نیز می باشد و از آن به عنوان میانجیگر نیز صحبت شده است ولی در قلمرو عالم حقوق داور عبارت است از : «شخصی که خارج از دادگاه اختلافات حاصله بین اشخاص حقیقی یا حقوقی را رسیدگی می کند»

داوری به معنی عرفی آن را می توان بدین گونه تعریف نمود: «داور شخصی است که به وسیله طرفین ضمن یک عقد یا قرارداد یا پس از آن به میل و اراده طرفین مشخص می گردد و شخص داور را دارای اختیاراتی می نمایند تا به وسیله این اختیارات رفع تنازع موجود بین طرفین را رسیدگی نماید و اصطلاحاً رای صادر نماید که این رأی همچون احکام دادگاه ها قابلیت اجرا دارد و حتی نسبت به رأی داور می توان شخص را با قانون نحوه محکومیت های مالی مصوب 1394 جلب نمود البته تحت شرایطی»


داوری حقوق ایران ریشه در ففه دارد که با عنوان قاضی تحکیم از آن یاد شده است و حتی در آیاتی از قرآن کریم می توان داوری را یافت از جمله آیات 35 و 68 سوره نساء...

تعیین داور از طرق مختلفی امکان دارد که این طرق به 3 دسته تقسیم می شوند که به اختصار مورد ارزیابی قرار می گیرد:


- توسط اصحاب دعوا


- توسط شخص یا اشخاص ثالث


- توسط دادگاه


1- داوری که توسط اصحاب دعوا انتخاب می شود می تواند شخص حقیقی و یا حقوقی باشد نصی در رابطه با اینکه داور حقوقدان باشد وجود ندارد و منعی هم از این رو وجود ندارد ولی پیشنهاد نگارنده چنین است که وجود داور حقوقدان به مراتب بهتر از عدم حضورش است در هر صورت طرفین می توانند ضمن یک قرارداد یا عقدی که منعقد می سازند داور خود را با تراضی یکدیگر مشخص نمایند و نیز می توانند در زمانی که اختلافاتی بین آنها حاصل گردید داور خود را با تراضی مشخص نمایند و همچنین می توانند هر کدام یک داور اختصاصی معرفی نمایند و یک نفر داور را با تراضی مشخص نمایند.


2- داوری که توسط شخص یا اشخاص ثالث انتخاب می شوند که به گونه ای با داوری توسط اشخاص دعوا مترادف است با این تفاوت که در انتخاب داور توسط اصحاب دعوا طرفین یک نفر را به عنوان داور انتخاب می کردند در حالی که انتخاب داور توسط شخص ثالث به گونه ای است که طرفین شخص یا اشخاص ثالثی را انتخاب می نمایند که به نیابت از طرف آنها داور یا داورانی را انتخاب نمایند.


3- داوری که توسط دادگاه انتخاب می شود می تواند به طرق مختلفی صورت گیرد:


الف: در مواردی که طرفین نتوانند داور خود را انتخاب نمایند یا اینکه نخواهند.


ب: در مواردی که احدی از داور مرضی الطرفین استعفا دهد و یا محجور شود و یا فوت نماید و...


ج: در مواردی که طرفین در قرارداد انتخاب داور را در صلاحیت دادگاه قرار دهند.


پس از تعیین داور با توجه به هر یک از شرایطی که عنوان گردید هیچ یک از طرفین به تنهایی نمی توانند به تنهایی داور مرضی الطرفین را تغییر دهد و طرفین همانگونه که با توافق نسبت به انتخاب داور اقدام نموده اند می بایست با توافق او را عزل نمایند. چنانچه طرفین پس از تعیین داور با مشکلی مواجه نشوند نیازی به حضور داور نیسیت ولی اگر بین آنها اختلافاتی پیش بیاید تا هر زمانی که قرارداد پا برجا است شرط داوری نیز پابرجا است و هر کدام می تواند موضوع اختلاف را به داوری ارجاع نماید و اگر در خصوص مدت داوری در قرارداد مدت تعیین شده باشد داور مکلف است در همان مدت رسیدگی و اقدام به صدور رأی نماید و اگر مدت مشخص نشده باشد مدت داوری مطابق با نص قانون 3 ماه است. داور در مدت تعیینی رسیدگی و نهایتاً  اقدام به صدور رأی داوری می نماید.

هر چند در خصوص داوری این برگی است از دریای آن ولی در مبحث داوری که به نوعی قضاوت است دارای محاسن زیادی است که از جمله آن می توان به عدم اطاله دادرسی، هزینه کمتر، رسیدگی سریعتر، محرمانه تر بودن دعوا، رفع خصومت و دشمنی و... را به عنوان محاصن که تعداد محدودی از دنیای محاسن داوری است را هم مورد اشاره قرار داد ولی این نکته هرگز فراموش نشود که داوری بحثی به مراتب فنی و تخصّصی است و تجربه و مهارت یکی از اصول آن است و شایسته است حقوقدانان و یا موسسات حقوقی داوری را بر عهده بگیرند چرا که متأسفانه بعضاً مشاهده می شود که در دادگاه ها داوران غیر حقوقدان آرائی صادر نموده اند که باعث بروز مشکلات عدیده ای برای طرفین به ارمغان آورده است از این رو مفتخریم موسسه طلیعه عدالت و مهر پارسیان را هم به عنوان موسسه ای داوری با داشتن وکلای متخصص در امور داوری داخلی و بین المللی با اخذ گواهی معتبر از موسسات معتبر داوری از جمله مهمترین آن مرکز داوری اتاق بازرگانی ایران را به شما هم وطنان و هم میهنان عزیز معرفی نماییم نمونه شرط داوری موسسه حقوقی و داوری بین المللی طلیعه عدالت و مهر پارسیان در مواردی که طرفین قصد دارند به داوری موسسه حقوقی و داوری بین المللی طلیعه عدالت و مهر پارسیان مراجعه کنند، می‌توانند از متن ذیل که به عنوان نمونه شرط داوری تهیه شده، استفاده نمایند:


کلیه اختلافات و دعاوی ناشی از این قرارداد و یا راجع به آن از جمله انعقاد، اعتبار، فسخ، نقض، تفسیر یا اجرای آن به مدیر عامل موسسه حقوقی و داوری بین المللی طلیعه عدالت و مهر پارسیان (آقای محمّدرضا مهری متانکلائی و یا هر شخصی که از طرف ایشان به این سمت تعیین گردد) ارجاع می گردد که مطابق با قانون با رأی یک یا سه نفر داور به صورت قطعی و لازم الاجراء حل و فصل گردد و شرط داوری حاضر، موافقتنامه ای مستقل از قرارداد اصلی تلقی می‌شود و در هر حال لازم الاجراء است.

 

  • ۱
  • ۰

حدود اعمال قاعده احسان در حقوق مدنی

الناز رحیمی - کارشناس ارشد حقوق خصوصی

مقدمه:‌

همانطوری که برای ایجاد مسؤلیت مدنی و ضمان قهری، اسباب و عواملی وجود دارد که در فقه از آن ها به موجبات ضمان قهری یاد می شود، برای جلوگیری از ایجاد مسؤلیت مدنی و سقوط ضمان قهری هم، برای کسی که شرائط ضمان فراهم شده است، اسباب و مواردی وجود دارد که از آنها به مسقطات ضمان قهری تعبیر می گردد. هریک از مسقطات ضمان در کتب فقهی یک قاعده محسوب می شود. در این نوشتار به بحث و بررسی یکی از آن ها،  یعنی قاعدة احسان می پردازیم وسعی شده است تا با پژوهش در آیات، روایات و متون فقهی جایگاه قاعدة فوق، و مسائل مربوط به آن،‌ تبیین گردد.

 پیشینة تاریخی

اصول و فقه اسلامی در یای بی کران تحقیق و تتبع است و در آن هزارها کتاب نوشته شده ولی در خصوص " قواعد فقه " کتا ب و رسالة زیادی نوشته نشده و این قواعد به صورت پراکنده در طی مباحث فقهی و اصولی در لابلای کتاب های قطور فقهی واصولی مورد بحث قرار گرفته است.

این قاعده را مرحوم محمد جعفر شریعتمداری استرآبادی ( متوفای 1263 ) درکتاب مقالید الجعفریه تحت عنوان یک قاعد مستقل آورده است و بعد از او نیز بزرگانی مانند میر فتّاح مراغی آن را مورد بحث قرار داده اند

درمیان فقیهان اهل سنّت هم فقهای حنفی به این قاعده بسیار تمسّک کرده اند؛ زیرا مبانی فقهی مذهب حنفی بیش از دیگر مذاهب اهل سنت برمنطق عقلائی استوار است.

لازم به ذکر است که، کارنگارش قواعد فقهی درمیان شیعه امامیه از شهید اول و با تألیف کتاب " القواعد و الفوائد " آغاز و گشترش یافته است و پس از او، شهید ثانی کتاب " تمهید القواعد" را نوشته است وکتاب (عناوین) از میر فتاح مراغه ای پس از آن دو اثر شاید یکی از پرمایه ترین مأخذ در این علم باشد که دارای بیش از 93 قاعده فقهی است و مفصل ترین منبع قواعد فقه کتاب القواعد الفقهیه مرحوم میرزا حسین بجنوردی است که در هفت جلد به پایان رسیده و از عباراتی نسبتا ساده و روان برخوردار است. درمیان اهل تسنّن فقهای حنفی در این کار پیش قدم بوده اند ابوطاهر دباس عراقی مهمترین قواعد فقهی را 17 قاعده دانسته ، کرخی متوفای سال 340 قمری ، تعداد آنها را به 37 قاعده رسانده است. مجلة الاحکام العدلیه که به منزله قانون مدنی عثمانی است صد ماده اوّل را به ذکر قواعد کلّی حقوقی اختصاص داده است و شمار قابل توجهی از قواعد فقه را بیان کرده است. [1]

ضرورت بحث

یکی از مقوله های که در فقه وحقوق اسلامی، فصل گسترده ای را به خود اختصاص داده است، بحث " قواعد فقه" است. یعنی قانون بسیار کلی که منشأ استنباط قوانین محدودتر بوده، یا مبنای قوانین متعدد دیگر می باشد. البته در حقوق غیر مذهبی، مثل حقوق اروپا نیز چنین مقوله ای وجود دارد که از آن به ( norm ) تعبیر می گردد و در حقوق جدید به حکم کلی که قابل انطباق بر موارد و نمونه های مختلف باشد گفته می شود. بر اساس این قواعد کلی، حقوق دانها و فقها احکام جزئی را به دست آورده و در بارة وقایع و رویدادهای جاری تعیین تکلیف می کنند. [2] و امروزه قوانین مشحون از این قاعده هاست و به کمتر نوشته ای برمی خوریم که اشاره به این قواعد نداشته باشد. لذا آشنائی با این احکام کلی ضروری به نظر می رسد زیرا مطالعه و بررسی قوانین بدون تسلّط و یا لااقل آشنائی با مبانی حقوق اسلام و فقه امکان پذیر نیست. آنچه گفته شد، اهمیت وضرورت بحث از قواعد فقه را به خوبی روشن می سازد.

 سازماندهی تحقیق

سازمان بندی مطالب این پژوهش در سه فصل اصلی و چندین گفتار و مبحث به شرح ذیل ارائه می گردد.

فصل اول دارای دو گفتار است؛ در گفتار اول، مفاد قاعدة احسان، اصطلاحات حقوق دانان اسلامی و مقایسه احسان را با واژه های همانند درسه مبحث به بحث می گذاریم.

درگفتار دوم؛ عناصر قاعدة احسان در پنج مبحث، مطرح و مورد نقد و بررسی قرار خواهیم داد.

درفصل دوم؛ به مستندات وقلمرو قاعدة احسان در دو گفتار می پردازیم.

در گفتار اول، مستندات قاعده در دو مبحث مطرح می شود که،  در مبحث اول بیان ادلّه، و در مبحث دوم به بررسی آن خواهیم پرداخت. در گفتار دوم قلمرو قاعده درسه مبحث تحت عناوین نظریه دفع ضرر، جلب منفعت و نظریة مختار مطرح می شود.

فصل سوّم؛ به بررسی مصادیق و اشکال های وارد برقاعدة اختصاص دارد. این فصل نیز دارای دو گفتار است؛ درگفتار  اول، مصادیق قاعدة احسان را در سه مبحث تحت عناوین، موارد دفع ضرر، جلب منفعت واقدامات انسان دوستانه مطرح می نماید. درگفتاردوم ابتدا به  اشکال های وارد برقاعده در طی پنج مبحث مطرح و سپس به ارزیابی آن ها می پردازیم. نتیجه گیری نهائی پایان بخش این نوشتار خواهد بود.

 فصل اول؛ مفاد وعناصر قاعدة احسان

در این فصل ابتدا به تبیین مفهوم احسان و مقایسة آن با مفاهیم مشابه می پردازیم (گفتار اول)  و سپس به عناصر آن خواهیم پرداخت ( گفتار دوم)

 گفتار اول: مفاد قاعدة  احسان

کسی که عمل خسارت باری انجام دهد، در صورت ورود خسارت به دیگری ضامن است، مثلا چنانچه شخصی به جهت فضولی در اموال دیگری تصرف نماید وتصرف او موجب تلف یا نقص اموال گردد، طبق اصل اولی ضامن خواهد بود؛ ولی بنا برمفاد این قاعده، اگر این عمل باحسن نیت فاعل و به قصد مراقبت از مال مالک و به انگیزة خدمت به او بوده باشد، آنگاه به طور اتفاقی موجب زیان وضرر گردد، اقدام کننده ضامن نیست؛ چون در این عمل قصد احسان داشته است.

خوانده ایم که اتلاف مال غیر، اگر چه بدون تعدی و تفریط باشد، موجب ضمان و مسئولیت است واکنون می بیینیم که اگر کسی به هنگام انجام کاری نیک زیانی وارد کند، ضامن نیست پس به این نتیجه می رسیم که قاعدة احسان مسقط ضمان است.

دراین تعریف کارنیک، تعدی و تفریط وضمان به کار رفته است، بحث از تعدی و تفریط، زیان وضمان در موارد دیگر اسباب و مسقطات ضمان نیز مطرح است واختصاص به قاعدة احسان ندارد ، عنصر ویژه قاعدة احسان " کارنیک " است و به توضیح آن اکتفا می کنیم.

 مبحث اول، مفهوم احسان

احسان (charity[3] ) مصدر باب افعال از ریشة " حسن " د رلغت به معنی نیکوکاری می باشد.[4]

در فقه وحقوق به عمل عمومی یا ویژه برای مساعدت به غیر به قصد تبرع، احسان گویند[5].

 مقصود از این قاعده این است که، هرگاه شخصی به انگیزة خدمت ونیکوکاری به دیگران، موجب وارد شدن خسارت به آنان شود، اقدامش مسؤلیت آور نیست و شخص محسن، ضامن شناخته نمی شود. در حالی که می دانیم برطبق قواعد مسلم و معمول در فقه و حقوق از جمله قاعدة اتلاف، هرکس حتی اگر بدون عمد و تقصیر، مال غیر را تلف یا ناقص کند، و خسارتی به او وارد  آورد، ضامن است. ولی در سایة قاعدة احسان، شخص محسن ضامن نیست.

برای روشن شدن مفهوم وماهیت احسان در ابتدا می پردازیم به مصطلح فقهاء ( مبحث دوم) سپس به مقایسة آن با مفاهیم مشابه خواهیم پرداخت. ( مبحث سوم‌)

 مبحث دوم،‌اصطلاح فقهاء

در بین فقیهان، اصل حکم وعدم ضمان براثر احسان اختلافی وجود ندارد اما پیرامون ماهیت احسان ونیکوکاری وحدود قاعده جای گفت و گو است به طوری که بعضی از حقوق دانان اسلامی نوشته اند:‌

" بحث قاعدة احسان در بوتة اجمال و ابهام است." و نتیجه می گیرد که در اجرای آن باید به مورادی که عمل شده است اکتفا کرد.[6]

سید مرتضی درکتاب انتصار می نویسد:

" حد الاحسان ایصال النفع لا علی وجه الاستحقاق الی الغیر مع القصد الی کونه احسانا" [7]

احسان عبارت است از نفعی را به دیگری رساندن بدون اینکه او مستحق دریافت آن نفع بوده باشد و محسن در این احسان کردن قصد احسان را داشته باشد( یعنی احسان از عناوین قصدیه است.)

بجنوردی درکتاب " القواعد الفقهیه " در تعریف احسان می نویسد:

" هوصدور الفعل الجمیل من قول او فعل بالنسبه الی غیره و ذلک قدیکون بایصال نفع الیه مالی او اعتباری وقد یکون بدفع ضرر مالی او اعتباری عنه:

انجام کار نیک اعم از گفتار و کردار نسبت به دیگری است. این عمل ممکن است به رساندن نفع مالی یا اعتباری به دیگری بوده و یادفع کردن ضرر مالی یا اعتباری از وی باشد.[8]

همانطور که روشن است در این تعریف به قصد اشاره نشده است اما اشاره به موارد مختلف آن مناسب است. د رادامة این سخن ( مبحث سوم ) واژة احسان را با لغت های مشابه مقایسه می کنیم که با فهم این مطالعه تطبیقی تا حدودی می توان به شناخت احسان نائل آمد.

 مبحث سوم، مقایسة احسان با واژه های همانند

ابوهلال عسکری درکتاب الفروق اللغویه واژة احسان را با لغت های مشابه مقایسه کرده و پیرامون فرق میان " احسان" و " افضال" می نویسد: " احسان" نفع نیکو است، و " افضال" نفع زاید براقل مقدار است[9]. هم چنین تفاوت " انعام" و " احسان" این است  « الفرق بین الانعام و الاحسان ان الانعام لایکون الا من المنعم علی غیره لانه متضمن بالشکر...، و یجوز احسان الانسان الی نفسه تقول لمن یتعلم العلم انه یحسن الی نفسه و لاتقول منعم علی نفسه و الاحسان متضمن بالحمد و یجوز حمد الحامد لنفسه، و النعمة متضمنة بالشکر و لایجوز الشکر الشاکر لنفسه...» یعنی انعام" همیشه به غیر است، اما " احسان" ممکن است به خود باشد یا به غیر.[10] وفرق " نفع" و احسان این است که « ان النفع قد یکون من غیر قصد و الاحسان لایکون الّا مع القصد.» " نفع " گاهی بدون قصد صورت می گیرد، اما در احسان قصد معتبر است. به همین خاطر شخصی می گوید:  دشمنم به من نفعی رساند ولی نمی گوید دشمن به من احسان کرد.[11]

از مجموعة سخن لغت شناسانه ابوهلال استفاده می شود که وی احسان را نفع نیکو به خود یا غیربه همراه قصد نیکوکاری " می داند.[12]

با مرور بر تعریف های احسان درکلمات فقها و لغت شناسان درمی یابیم که اموری در معنای احسان مورد اختلاف است.

یکی این است که آیا نفع به خود احسان شمرده می شود و برفرض آن رافع مسئولیت مدنی است، دیگری اینکه آیا رساندن نفع و دفع  ضرر هردو از مصادیق احسان شمرده شده و سوم اینکه آیا ملاک و معیار صدق احسان، وجود قصد است یا قصد به اضافة اینکه فعل هم در واقع احسان باشد، و یا اینکه اگر فعل در واقع احسان باشد هرچند شخص قصد آن را نداشته باشد، رافع مسئولیت است[13].

در ادمه ، این امور را در بخش دوم " عناصر قاعدة احسان" مورد بررسی قرار می دهیم.

 گفتار دوم: عناصر قاعدة احسان

مبحث اول: احسان به نفس

ابوهلال عسکری نفع به خود رساندن را احسان می دانست. از سخنان ابن ادریس برمی آید که وی نفع به خود رساندن را احسان می داند و بر همین مبنا در مواردی به رفع مسئولیت مدنی فتوا داده است. وی شخصی راکه از ترس ایراد ضرر به خود حیوان را رمانده است و در اثر این عمل حیوان به راکب خود خسارت وارد کرده است، ضامن نمی داند. ابن ادریس در بارة نبود مسئولیت می نویسد:‌زیرا او به خاطر اینکه ضرر را از خود دفع کرده است، " محسن" محسوب می شود[14].

 مبحث دوم: لزوم احسان واقعی

مرحوم میرزا حسن بجنوردی بر این باور است که «‌ والظاهر انّه دائر مدار الاحسان الواقعی و ان لم یقصد به الاحسان لان الظاهر من العناوین و المفاهیم ـ الّذی اخذ موضوعاً للحکم الشرعی ـ  هو واقعها و المعنی الحقیقی لها...»  احسان واقعی شرط است، هرچند شخص فاعل، قصد احسان نکرده باشد؛ به دلیل اینکه هرجا عنوانی  موضوع حکم شرعی باشد منظور، معنای واقعی آن است و قصد و اعتقاد دخالتی در مفاهیم اشیاء ندارد، مفاهیم اشیاء تابع واقعیت خودشان هستند، و عرف نیز از لفظ احسان، همان معنی واقعی را می فهمد.  بنابراین ، قاعدة " علی الید یا ضمان ید که اثبات ضمان می کند، در موقع تخصیص به قاعدة احسان می خوردکه فعل در واقع احسان باشد، چه قصد احسان وجود داشته یا وجود نداشته باشد.[15]

 مبحث سوم: لزوم قصد نیکوکاری

بعضی از فقها معتقدندکه در صدق احسان به واقع کاری نداریم  و فقط به قصد انجام دهنده نظر می شود.چنانچه مرحوم اصفهانی( شیخ محمد حسین)  درکتاب اجاره می نویسد:

الفعل اذا صدر بقصد عنوان حسن من العناوین الحسنه یتصف بالحسن و ان لم یتحقق مبدأ ذالک العنوان فی الخارج.[16]

. فعل هنگامی که به قصد عنوان نیکواز عناوین پسندیده، انجام می شود به حسن متصف می گردد اگر چه مبدأ آن عنوان درخارج تحقق نیابد.

وی سپس به زدن یتیم مثال می زند. اگر بیگانه ای یتیم را به قصد ادب کردن کتک بزند، عنوان زدن پسندیده است اگرچه طفل واقعا ادب نگردد. ایشان همین توجیه را در بارة احسان آورده است.

 مبحث چهارم: ضرورت هردو عنصر

براساس دیدگاه سوم هردو عنصر قصد و واقعی بودن احسان، در صدق عنوان شرط است. این دیدگاه را مراغی در کتاب " العناوین " ارائه داده است " الظاهر ان مصادفة الواقع شرط، و مجرد الاعتقاد بانه احسان غیر کاف بل لابد من کونه فی الواقع دافعا للضرر لانه المتبادر من لفظ الاحسان... والذی یقتضیه النظر اعتبار القصد ایضا فی صدق لفظ الاحسان و مجرد کونه فی الواقع دفع ضرر لایکفی فی صدق اللفظ کما یقتضی به العرف "

یعنی ظاهرا احسان واقعی شرط است و فقط؛ اعتقاد به احسان کافی نیست، بلکه باید در واقع هم عمل، مصداق احسان باشد و دفع ضرر صورت گیرد؛ زیرا آنچه از لفظ احسان فهمیده می شود همین معناست.... دقت نظر هم حاکی از این است که قصد احسان هم در تحقق لفظ احسان معتبر است و فقط فعل در واقع دفع ضرر بنماید، در تحقق لفظ احسان کافی نیست وعرف دلیل این مدعی است.[17]

مبحث پنجم : نقد و بررسی

از میان چهار قول و عقیده محل بحث به نظر می رسد که نه نظر ابوهلال عسکری صحیح است و نه دیدگاه مرحوم بجنوردی که احسان واقعی را لازم می دانست ونه عقیده مرحوم اصفهانی که فقط قصد احسان را کافی می دانست. توضیح اینکه در نقد و بررسی دیدگاه های که در بالا گذشت می توان گفت:

1)   قدر متیقن قاعدة احسان در روابط حقوقی جائی است که شخص می خواهد به دیگری سودی رساند و یا از او دفع ضرر کند و در این راستا به وی زیان وارد کند. نه آنکه نفع به خود رساند آنطوری که ابوهلال عسکری معتقد است،چنانکه فاضل هندی و علّامه درکتاب مختلف الشیعه احسان به نفس راکه موجب ایراد ضرر به دیگری می شود، مانع ضمان نمی دانند.[18]

2)   دیدگاه مرحوم بجنوردی که توجّه به خود فعل داشت وقصد را معتبر نمی دانست نیز صحیح نیست؛ زیرا اول این که عرف قصد را در معنای احسان دخیل می داند و به همین جهت، میان « احسان » و " نفع" تفاوت می نهد. دوم این که موضوع حکم عدم مسئولیت عنوان احسان نیست، بلکه عنوان محسن " ماعلی المحسنین من سبیل " است، محسن ناظر به شخص است و وی هنگامی محسن شمرده می شود که قصد انجام احسان داشته باشد.

3)   از سخنان پارة از محققان برمی آمد که در صدق احسان به واقع کاری نداشته و فقط به قصد انجام دهندة فعل توجّه می کنند. مثل مرحوم اصفهانی که به زدن یتیم مثال می زند. در نقد این عقیده می توان چنین گفت: اوّل این که بین احسان و زدن کودک به قصد تأدیب تفاوت است و نمی توان تأدیب را با احسان مقایسه کرد. آنچه در حسن تأدیب مدخلیت دارد، این است که فاعل با قصد ادب کردن بزند هرچند طفل ادب نگردد ولی فعل ادب کننده، باید خود ذاتا تأدیب محسوب شود. به همین خاطر اگر شخص عملی را انجام دهد که منجر به فوت کودک گردد، صدق تأدیب با اشکال مواجه می شود. موضوع سخن در احسان نیز مربوط به همین صورت است. یعنی شخص اگرچه قصد احسان داشته است ولی فعل او چنین قابلیتی ندارد. به همین خاطر برخی فقیهان نسبت به صدق عرفی احسان در صورت وجود قصد تنها اشکال گرفته و آن را منع کرده اند.[19]

دوم اینکه : شخص اگرچه قصد احسان داشته باشد ولی هیچگاه در حقایق اشیاء دخالت نمی کند وهرشئ دارای واقعیت خودشان است.

بنابراین به نظر می رسد که دیدگاه چهارم " یعنی هردو عنصر قصد و واقعی بودن احسان،  در صدق عنوان شرط است " صحیح است،زیرا این دیدگاه، مشکلات نظریات قبل را نداشته و دقّت نظر هم حاکی از این است که قصد احسان هم در تحقق لفظ احسان معتبر است و فقط فعل واقعاً دفع ضرر بنماید، در تحقق لفظ احسان کافی نیست، تبادر وعرف نیز دلیل این مدعی است.[20]

محقق داماد همین نظریه را می پذیرد ومی افزاید:

تردیدی نیست که احسان از عناوین قصدیه است و بدون قصد محقق نمی شود؛ ولی آیا صرف قصد احسان، برای تحقق این عنوان کافی است؟ ... به عقیدة برخی، عنوان احسان مرکّب از دو عنصر احسان و تحقق نیکی است. ... به نظر می رسد اگر شخص قصد احسان داشته باشد وعمل او، طبق موازین عقلی و بنابر متعارف، احسان محسوب شود، واقدام کنند نیز در سخنش و بررسی عمل خود، تقصیر و تسامحی نکرده باشد، و فقط به قصد جلب منفعت به دیگری و یادفع ضرر از او، اقدام کند و برحسب تصادف، قصد او با واقعیت منطبق نشود و در اثر عمل او به محسن الیه، ضرری برسد، اقدام کننده ضامن نیست.[21]

در تأیید همین نظریه، آیت الله فاضل لنکرانی می نویسد:‌ «‌ و الظاهر بحسب نظر العرف هو الاخیر،‌ اما اعتبار مصادفة الواقع فلاشبهه فیه، غایة الامر انه مع المصادفة ربما یکون معذورا، و لایعد محسنا، و اما اعتبار القصد فالظاهر انه ایضا کذالک، لان العرف لایری غیر القاصد للاحسان،‌ بل القاصد للاسائة محسناً بمجرد المصادفة الواقع»[22]

حال پس از آشنائی اجمالی با مفاد و عناصر قاعدة مورد بحث به بررسی تفصیلی آن می پردازیم ( فصل دوم )

 فصل دوم ، مستند و قلمرو قاعده

این فصل از دو گفتار متشکل است. ابتداء از مستندات قاعده بحث می کنیم (گفتار اول)  و سپس از قلمرو این قاعده (گفتار دوم‌ ) بحث خواهیم کرد.

گفتار اول: مستندات قاعده و ارزیابی آنها

در این گفتار،ابتداء از مستندات قاعده ( مبحث اول ) بحث می کنیم و آنگاه ارزیابی آنها را خواهیم داشت ( مبحث دوم)

 

مبحث اول،  مستندات

برای اثبات قاعدة احسان به چهار دلیل استدلال شده است که ذیلا به آن ها اشاره می کنیم:

دلیل اول: آیات

1ـ دلیل عمده قاعده بخشی از آیة 91 سورة توبه است که خداوند در آن، می فرماید:

«ماعلی المحسنین من سبیل[23] » برنیکوکاران مؤاخذة نیست.

ممکن است گفته شود که آیة شریفه نفی ضمان نسبت به محسن دلالت ندارد، به جهت اینکه در شأن نزول آن گفته اند، در بارة کسانی است که در زمان پیغمبر اکرم (ص) می خواستند در جنگ تبوک شرکت کنند، ولی براثر فقر مالی وعدم توانائی در تحصیل زاد و راحله، امکان شرکت در جنگ را نداشتند؛ در واقع مفسران روایت کرده اند که پس از دستور عمومی مبنی برشرکت مسلمانان در این جنگ، سه برادر به نام های: معقل، سوید و نعمان از بنی مقرن، خدمت سول خدا (ص) رسیدند و گفتند: مازاد و راحله نداریم، ولی حاضریم در جنگ شرکت کنیم. پیامبر اکرم (ص) در جواب فرمودند: برای من هم امکان ندارد که زاد و راحله شمارا تهیه کنم. این سه برادر گریه می کردند که چرا توفیق شرکت در جنگ را ندارند و در پی این قضیه آیه شریفه فوق نازل شد.

گرچه ظاهر آیه همین است ( افرادی که به علت ناتوانی جسمی نمی توانند در جبهه شرکت کنند، یا به دلیل ناتوانی مالی قادر به کمک مالی هم نیستند؛ هیچ گونه عقاب اخروی وجود ندارد.) و به موضوع ضمان و مسئولیت د رزندگی روزمره ربطی ندارد ولی در عین توجه به این شأن نزول، می گوئیم که این نکته در جای خود ثابت شده است که خصوصیت مورد و یاشأن نزول ضرری به عموم عام و اطلاق مطلق نمی رساند، نظیر " لاتنقض الیقین بالشک " که در مورد وضو وارد شده است. ولی به قول مرحوم آخوند (ره) این مطلب یک امر ارتکازی است واگر شرع هم نمی گفت همه می فهمیدند.[24] یا " لاضرر و لاضرار فی الاسلام" و غیر این ها، بنا بر این گرچه مراد از سبیل در آیه شریفه، عذاب و کیفری اخروی است، لیکن همه جا به این معنا نیست بلکه جمله یک ضابطة کلّی و عمومی است که هرگاه شخصی به انگیزة خدمت و احسان موجب ورود ضرر به دیگری شود، مورد مؤاخذه قرار نمی گیرد وضامن محسوب نمی شود.[25]

دلیل بر این مطلب با توضیح پیرامون واژه های به کار رفته در آیه، روشن می شود.

"المحسنین" چون جمع محلّای به الف و لام است، افادة عموم می کند. .کلمة‌  " سبیل" نکره در سیاق نفی است که از نظر ادبی دلالت برعموم دارد، وکلمة " علی " هم دلالت برضرر دارد. و مفاد آیة شریفه، چنین می شود: هر راهی که منجر به ضرر نسبت به افراد نیکو کار شود، مطابق آیه منتفی است و اگر ظاهر آیه شریفه برعموم و اطلاق دلالت نکند، از اینکه حکم معلّق بروصف احسان شده، بیانگر تعمیم حکم بر آن وصف است، لذا حکم نفی سبیل برهر محسنی جاری می شود.[26]

واژة سبیل به معنای سب، شتم، حرج، مشقّت، حجت و مؤاخذه آمده است.[27]

با توجه به شأن نزول وسیاق، آیه بیانگر این است که سبیل در آیه شریفه به معنای مؤاخذه می باشد که با وجود این، معنای جمله " وماعلی المحسنین من سبیل"  چنین می شود: محسن را به هیچ وجه به سبب آنچه از عمل نیکوی او ناشی شده است، نمی توان مؤاخذه کرد.

مؤاخذه گاهی در مقام تکلیف و گاهی در مقام وضع، به عبارتی دیگر، گاهی ناظر به حکم تکلیفی است و گاهی ناظر به حکم وضعی. موضوع ضامن نبودن محسن، همان عدم مؤاخذة او به معنای وضعی است. بنابراین، هرگاه عملی از کسی سربزند، که موجب زیان و ضرر به دیگری شود و فاعل آن عمل، قصد نیکوکاری داشته باشد، مسئولیتی به عهده او نبوده و ضامن نمی باشد. مثلا هرگاه ببیند که مغازه ای آتش گرفته وبرای خاموش کردن آتش به قسمتی از مغازه خسارت وارد سازد ضامن نیست.

2- آیة دیگری که مورد استناد قرار گرفته آیه شریفة " هل جزاء الاحسان الاّ الاحسان[28]" است. این استفهام انکاری است و معنای آیه این است که پاداش نیکوکاری جز نیکی نیست. و نمی توان کسی را که کاری با قصد نیکی انجام داده ضامن اثرات حاصل از آن کار دانست.

 دلیل دوم، سنت

در تأیید قاعدة احسان به پاره ای از احادیث و روایات نیز استناد شده است که در اینجا به دو مورد زیر اشاره می شود.

ا زامیر المؤمنین (علیه السلام ) منقول است که فرمودند: " الجزاء علی الاحسان بالاسائة کفران[29]" یعنی پاداش احسان را به بدی دادن نادیده گرفتن نعمت است، استدلال به ضامن نبودن محسن از روایت فوق به این صورت است که : مسئول دانستن محسن نسبت به کارهائی که به قصد خیر انجام داده است، اسائه محسوب می شود و مشمول این حدیث است که به روشنی این حالت را ناپسند و زشت شمرده است. چنانچه سعدی شیرازی در شعری چنین می سراید.

مروت نباشد بدی با کسی               که احسان از او دیده باشد بسی

در نامة امیر المؤمنین علی ( علیه السلام‌) به مالک اشتر آمده است که :‌ « و لایکون المحسن و المسئ  عندک بمنزلة سواء فان فی ذلک تزهیدا لاهل الاحسان فی الاحسان و تدریبا لاهل الاسائه علی الاسائه » [30]  یعنی، نباید نیکوکار و بدکار نزد تو مساوی باشند؛ زیرا در این صورت به نیکوکاران به خاطر احسان آنان سخت گیری شده و به همین خاطر به کار خیر بی رغبت می شوند و بر بدکاران نسبت به بدکاری آنان آسان گرفته می شود و آنان را به انجام کار بد وا میدارد. استدلال به حدیث فوق هم برقاعدة احسان چنین است که: اگر محسن نسبت به عمل نیک خود مسئول باشد، پس فرد غیر محسن محسوب شده است، حال آنکه این حالت به موجب آن حدیث نهی شده است.

دلیل سوم، عقل

حکم عقل به قبح مؤاخذة شخص نیکوکار در برابر کارنیک او بسیار روشن است و می توان گفت لحن بیان آیه " هل جزاء الاحسان الا الاحسان" همین است زیرا آنچه در این آیه آمده، نوعی استفهام انکاری است و گوئی پاسخ آن، از سوی تمام خردمندان منفی است؛ یعنی همة انسان ها اعتراف دارند که برای احسان، هیچ پاداشی جز احسان نیست.

به عبارت دیگر، عمل نیک شخص نیکوکار، مصداق نعمت و محسن، منعم محسوب می شود، شکر منعم هم به طور عقلانی خوب و نزد اندیشمندان پسندیده است، بنا براین تشکّر و قدردانی از محسن شایسته است؛ هم چنان که کفران او هم زشت و قبیح است، بدیهی است که سرزنش شخص نیکوکار و ضامن دانستن او از آن جهت که نیکی و احسان نموده است کفران نعمت در حق اوست، مثل اینکه کسی حیوان دیگری را به جهت مراقبت ا زاتلاف وخطر درندگان، به منزلش ببرد و آنگاه، دیوار برسر حیوان فرود آید و بمیرد، توبیخ و سرزنش این فرد به طور عقلی قبیح است؛ گرچه بدون اجازة صاحبش در حیوان تصرّف نموده است؛ ولیکن چون قصد احسان داشته و به انگیزة خدمت به صاحب حیوان اقدام نموده است، ضامن نیست.

 دلیل چهارم، اجماع:

دلیل چهارم برقاعدة احسان اجماع است، البته فقهاء به این مضمون، اجماعی ندارند که قاعدة احسان از اجماع ناشی شده باشد بلکه آنچه د رکتب فقهی مشاهده می شود، این است که فقها افراد محسن را ضامن ندانسته و در فتاوای خود پیرامون اشخاص محسن نظر به عدم ضمان داده اند.[31]

مثلا در باب ودیعه چنانچه مالی نزد دیگری امانت بوده باشد وشخص امین آن مال را به جهت مراقبت بیشتر، درمکان خاصی قرار داده باشد، هرچند انتقال مال به آن مکان، به اذن صاحب مال نبوده باشد و مال تلف گردد شخص ودعی ضامن نیست. زیرا او دراین اقدام خود، محسن بوده و قصد خدمت داشته و به منظور مراقبت ا زمال اقدام به جا به جائی آن کرده است، چنانچه صاحب جواهر برقبول قول ودعی( امانت دار)که ادّعای تلف نماید، بر همین قاعدة احسان استدلال نموده و گفته است که ودعی با توجه به اینکه محسن می باشد، اجماع فقها این است که ضامن نیست.[32].

 مبحث دوم، بررسی ادلّه :

هم چنانکه ملاحظه شد، دلالت آیات و روایات برقاعدة احسان روشن است اما دلیل عقلی برقاعده را برخی از فقها مورد مناقشه قرار داده واظهار داشته اند.

این مطلب یک استحسان عقلی وظنّی است که از آن به طور صریح، حکم شرعی اثبات یا نفی نمی گردد؛ بلکه باید برثبوت یا نفی حکم شرعی، دلیل وحجّت قطعی اقامه گردد لذا چنانچه سبب ضمان، اتلاف، ید عادیه تعدی و تفریط و... حاصل شود، شخص ضامن است و به صرف چنین استحسانی صحیح نیست که حکم به عدم ضمان گردد.[33]

ولی به نظر می رسد که مسأله وجوب شکر منعم از مسلّمات حکم عقلی است که در مباحث کلامی مورد بحث و اثبات قرار گرفته و یک امر عقلائی وعمومی است که افزون برآن، آیه شریفه " هل جزاء الاحسان الا الاحسان" مؤید این حکم عقلی و عقلائی است، به علاوه این که در اصل قاعدة احسان جای هیچ گونه شک و تردیدی نیست. لذا به نظر می رسد که دلیل عقلی هم در این موضوع از سنخ دلیل قطعی است نه ظنّی. البته ما در اجماع مذکور نزاع صغروی نداریم، زیرا واقعا اجماع هست، اما این اجماع را اجماع اصولی نمی دانیم تا از رای معصوم (علیه السلام)، کشف قطعی کند، زیرا وقتی به مباحث این باب مراجعه کنم، می بینیم که اکثر فقهائ به همان آیة شریفة " ما علی المحسنین من سبیل" تمسک کرده اند اگر مدرک اجماع همین آیه باشد این اجماع اصولی نیست بلکه اجماع مدرکی است،  اجماع اصولی موقعی است که در خصوص موضوع دلیل لفظی موجود نباشد و آنگاه اجماع به عنوان دلیل اثبات کننده مطرح گردد. بنا براین مدرک این قاعده آیات شریفه، سنت و حکم عقلا وعقل است.

پس از این بحث، نکتة مهمتری که مورد بحث قرار گرفته و در فهم قاعدة احسان و مفاد آن دخالت دارد، کشف ماهیت احسان است؛ بدین معنی که آیا قلمرو قاعده احسان محدود به موارد دفع ضرر است یا موراد جلب منفعت، و یاهردوی آن ها را شامل می شود، بین فقها اختلاف عقیده وجود دارد که در زیر به بیان  مواردی از آن بسنده می کنیم؛

 گفتار دوم، قلمرو قاعده

مبحث اول، نظریه دفع ضرر، :

بعضی از فقها معتقدند که قاعدة احسان اختصاص به موارد دفع ضرر دارد و موارد جلب منفعت را شامل نمی شود. صاحب عناوین این نظریه را به استادش که گویا شیخ علی بن جعفر کاشف الغطا بوده نسبت داده است.[34]

ولیکن خود ایشان اظهار داشته اند: « ... در این که سود رسانی به دیگران احسان است به سه دلیل تردیدی نیست، یکی تبادر، دوم عدم صحت سلب و جلب فائده و سوم تصریح اهل لغت؛ افزون بر آن، از عموم جملة " ماعلی المحسنین من سبیل " نمی توان لفظ احسان را صرفا محدود به دفع ضرر دانست.» [35]

 مبحث دوم، نظریة جلب منفعت

گروهی از فقها اعتقاد دارند که قاعدة احسان به موراد جلب منفعت اختصاص دارد و موارد دفع ضرر را شامل نمی شود؛ زیرا معنای متبادر از لفظ احسان، جلب منفعت است نه دفع ضرر ونیز لفظ احسان حاکی از مفهوم اثباتی است نه سلبی که این معنی با جلب منفعت سازگاری دارد نه با دفع ضرر.

گویا شیخ طوسی تمایل به این نظریه داشته است؛ چه اینکه در تعریف احسان آورده است: " الاحسان هو ایصال النفع الی الغیر لینتفع به مع تعرّیه من وجوه القبح." یعنی احسان به معنی منفعت رساندن به غیر است؛ بدین معنی که منظور از آن، منتفع شود؛ مشروط بر آن که ا زهر گونه قبحی مبرا باشد.[36]

 مبحث سوم، نظریه مختار

آنچه که از عموم احسان و کلی بودن قاعده  فهمیده می شود، احسان هم دفع ضرر را شامل می شود، و هم جلب منفعت[37] را ، زیرا مفاد قاعدة احسان یک حکم عقلی است و امور عقلی تخصیص پذیر نیستند، لذاهم جلب منفعت نسبت به شخص، احسان است و هم دفع ضرر، چه بسا بعضی اوقات در نظر عرف دفع ضرر بیشتر مصداق احسان قرار می گرد تا جلب منفعت، مثل نجات انسان از مرگ وهلاکت.[38]

هم چنان که بیان گردید احسان یا از باب دفع ضرر از مالک است یا از باب جلب منفعت حال می پردازیم به موارد تطبیق این قاعده و ایراد های وارد بر آن.

 فصل سوم، مصادیق واشکال های وارد برقاعده

در این فصل ابتدا به بیان موارد ومصادیق قاعده( گفتار اول ) و سپس از ایرادهای وارد برقاعده بحث خواهیم کرد(گفتار دوم) و آنگاه به نتیجه گیری بحث خواهیم پرداخت.

 گفتار اول، مصادیق قاعده

د رمورد مصادیق و تطبیق این قاعده نتایج فراوانی از باب دفع ضرر یا جلب منفعت از مالک و یا اقدام های انسان دوستانه عمومی در بر دارد که به نمونه هائی از بیان فقها در این موارد اشاره می شود.

 مبحث اول، موارد دفع ضرر

1- اگر دکانی آتش بگیرد وخاموش کردن آتش و جلو گیری از گسترش آن مستلزم خراب کردن قسمتی از دکان باشد، خراب کننده ضامن نیست؛ هم چنان که اگر مردم اجناس مغازه را به منظور سالم ماندن از خطر با عجله از دکان بیرون بیاورند و در این بین ، بخشی از کالاها تلف شود و نیز اقدام کنندگان ضامن نخواهند بود. هم چنین هرگاه کسی ببیند لباس دیگری آتش گرفته و برای حفظ جان و دفع ضرر جانی از او راهی جز پاره کردن لباس های او نیست و چنین کند، ضامن قیمت لباس نخواهد بود؛ زیرا پاره کنندة لباس محسن است و در این عمل قصد دفع ضرر داشته است.[39]    اگر منزلی در معرض سیل قرار گیرد، و اموال و اثاثیة فراوانی در آن  باشد وافرادی به قصد جلو گیری از ورود آب به منزل، تعدادی از اموال را جلوی سیل قرار دهند و به این سبب بخشی از اموال تلف گردد، ضامن نخواهد بود. البته این نکته هم قابل ذکراست که، چنانچه ضرر دیگری به مالک وارد آید، در صورتی محسن ضامن نیست که ضرر دوم ( ضرری که وارد شده  تا از استمرار ضرر اول جلوگیری شود) کمتر از ضرر اول باشد. بنابراین اگر ضرر وارده بیش از ضرری باشد که دفع و جلوگیری شد، این فعل نه فقط احسان به صاحب مال نیست بلکه اسائه وخیانت هم هست یاضرر وارد ه مساوی باضرری باشد که جلوگیری شده است، در این صورت هم فعل شخص یا اقدام او احسان در حق صاحب مال نبوده بلکه یک عمل لغو و بیهوده به حساب می آید.[40]

2- اگرکشتیران ببیند جان کشتی نشستگان در خطر است و باریختن اموال آنها به دریا می تواند جان مسافران کشتی را از خطر نجات دهد و این کار را بکند باید حکم به عدم ضمان کشتیران داد و او را محسن دانست[41].

اما اگر اموال متعلّق به برخی از آنان باشد و اقدام کننده به منظور حفظ جان خود، اموال دیگران را به دریا بریزند، نمی توان گفت ضمان ساقط است؛ چرا که قصد اقدام کننده فقط دفع ضرر از صاحب کالا نبوده؛ بلکه در درجه نخست، حفظ جان خودش ....منظور بوده است.

3- اگر فرد ودعی بخواهد مسافرت کند و مالی نزد او به ودیعه باشد و امکان اعاده آن به مالکش نباشد، چنانچه احتمال عقلایی برای به سرقت رفتن مال وجود داشته باشد، او می تواند مال را در محل دفن کند و اگر از این اقدام تلفی حاصل شود، اقدام کننده ضامن نخواهد بود؛ زیرا او در این عمل محسن بوده است. البته این حکم در صورتی قابل توجیه است که تنها راه حفظ مال دفن آن باشد.[42]

 مبحث دوم، جلب منفعت

1- قاضی به عنوان ولی صغیر چنانچه به قصد رساندن منفعت و ازدیاد اموال آنان، درمال صغیر تصرف کند و در اثر تصرف این تصرف ضرری به مال کودک وارد شود؛ قاضی ضامن نخواهد بود،

2- هم چنین اگر پدر و جد پدری اموال صغیر را به قصد احسان به او، و افزایش سرمایه اش، نگهداشته ونفروشد، درنتیجه اموال از بین برود یا به سرقت برده شود یاقیمت آن کاهش پیدا کند که دراین صورت پدر یا جد پدری ضامن نیستند البته، پائین آمدن بها یا فساد متاع از باب اتفاق باشد نه مورد غالب، واگرنه، تأخیر فروش، احسان نیست.

3- هرگاه قاضی وحاکم شرع اموالی را که نزد شان جهت عبادات استیجاری وجود دارد، شخصی را جهت انجام عبادت اجیرکند و قبل از انجام عبادت اجیر بمیرد، اگرحاکم مالی به آن فرد داده بود و باقی نمانده باشد ضمانی برعهدة قاضی و حاکم شرع نیست؛ زیرا او دراین اقدام قصد احسان وخیر داشته است.[43]

 مبحث سوم، اقدامات انسان دوستانه

آنچه تاحال پیرامون قاعدة احسان گفته شد،مواردی بود که اقدامات شخص محسن برای جلب منفعت مالک یادفع ضرر ازمالک باشد؛ اما چنانچه اقدام شخص محسن برای خدمت به شخص یاگروه خاصی نباشد بلکه قصد محسن به منظور رعایت مصلحت عمومی باشد؛ٰ آیا در این مورد هم قاعدة احسان جاری است؟

به عقیدة فقها این مورد هم مشمول قاعدة احسان است. به نمونه ای از بیان فقها د راین مورد اشاره می شود: شهید ثانی در این زمینه می نویسد:‌ اگر کسی به قصد عبور مردم و مصلحت عمومی د رداخل آب سنگی قرار دهد و لیکن در این اقدام ضرری به دیگری حاصل آید اقدام کننده ضامن نیست، زیرا فاعل محسن بوده است.( اما لو وضعه لمصلحة عامة کوضعه فی الطین لیطأ الناس علیه او سقف به ساقیة فیها و نحوه فلاضمان لانّه محسن) و علامه درتحریر الاحکام نیز به طور قاطع به این موضوع فتوا داده است.[44]

همچنین امام خمینی (رحمت الله علیه ) در همین مسأله اظهار نظر داشته اند: لوحفر فی ملک غیره فرضی به المالک فالظاهر سقوط الضمان من الحافر و لو فعل ذلک لمصلحة المارّة فالظاهر عدم الضمان [45]

یعنی، اگر شخصی در ملک دیگری ، چاهی حفر کند و آنگاه مالک به این کار راضی شود، حافر ضامن نیست و اگر این کار را به دلیل رعایت مصلحت عابر انجام دهد، نیز حفر کنندة چاه ضامن نمی باشد. هم چنین محقق حلی د رمسألة فوق ضمن اینکه آن را به طور شرعی جایز دانسته است، می نویسد: هرگاه کسی به منظور استفادة عموم و به مصلحت آنان چاهی در مسیر عبور عامه حفرکند وآنگاه موجب خسارتی گردد، ضمان ندارد؛ زیرا عمل او امری جایز بوده و این نظر حسن است.[46]

مشابه مطالب فوق در دیدگاه فقهای متأخّر دیگر نیز مشاهده می شود و به عدم ضمان محسن در صورت وجود مصلحت عامه نظر داده اند.[47]

در سایة همین آیات و احکام و فتاوی است که در قانون مجازات اسلامی مادة 344  می گوید: « هرگاه در معبر عام عملی به مصلحت عابران، انجام شود، که موجب جنایت یاخسارتی گردد، مرتکب ضامن دیه و خسارت نخواهد بود.» و نیز در مادة 345 همین قانون آمده است که :‌ « هرگاه کسی کالایی را که به منظور خرید و فروش عرضه می شود، یا وسیلة نقلیه ای را در معبر عام قرار دهد، و موجب خسارتی گردد، عهده دارد آن خواهد بود مگر اینکه مصلحت عابران ایجاب کرده باشد که آن ها را موقتاً در معبر قرار دهد.»

 گفتار دوم، اشکال های وارد برقاعده

مهم ترین دلیل قاعدة احسان آیة شریفة " ما علی المحسنین من سبیل" بود و از توضیحاتی که داده شد، روشن گردید که قاعدة احسان در موضوع خود از عمومیت و کلیت برخوردار است. یعنی هرکس درخارج بوده و محسن باشد سلطه ای برعلیه اونیست و ضمان و ضررهم که نوعی سبیل و سلطه است از محسن برداشته شده است، در نتیجه ضمان از شخص محسن به جهت احسانش برداشته شده است؛ حال این سؤال مطرح است که بعضی از ادله اثبات ضمان از قبیل قاعدة " علی الید " و قاعدة " اتلاف" که به طور کلی اثبات ضمان می نماید، با عمومیت قاعدة احسان چگونه توجیه می شود  بنا براین در این گفتار ابتدا به بررسی اشکالهای وارده به موارد دفع ضرر از دیگری و جلب منفعت برای دیگری می پردازیم (مبحث اول) سپس رابطة قاعدة احسان را با قاعدة اتلاف، مورد بررسی قرار می دهیم (مبحث دوم) و آنگاه از اشیای پیدا شده و ادارة مال غیر و مسئولیت طبیب بحث خواهیم کرد (مبحث سوم، چهارم وپنجم) و در نهایت به نتیجه گیری بحث خواهیم پرداخت.

 

مبحث اول، موارد منع زیان و جلب منفعت:

گفته شده که ضامن نبودن شخص در این موارد یا به جهت ثبوت اذن یا ایجاب تصرف از طرف شارع است نه قاعدة احسان؛ شارع حفظ نفس را واجب نموده و پاره نمودن لباس کسی که آتش گرفته مقدمة انحصاری حفظ نفس است، بنا براین با اذن یا ایجاب، ثبوت ضمان معنا ندارد، حتی اگر قاعدة احسان هم نباشد و عدم ضمان ازجهت قصور دلیل ضمان  است، مگر اینکه گفته شود: هرچند قاعدة  ضمان ید د راین موارد به علّت اذن مالک یا شارع قاصر از افادة ضمان است ولی قاعدة اتلاف، موارد دفع ضرر را می گیرد و دلالت برمسئولیت دارد حتی اگر ید مأذونه باشد،  اتلاف هنگام ید مأذونه را فرا نمی گیرد که اذن در اتلاف به عنوان اتلاف داده باشد چنانچه مالک اذن در اتلاف دهد، اما در مورد مزبور، عنوان مأذون نیست حتی از طرف شارع حفظ نفس را واجب نموده اما اینکه مقدمه آن هم ازجانب شارع مأذون باشد، عنوانی نیاورده است

پس ایجاب حفظ نفس با حکم به ضمان منافات ندارد، چنانچه حفظ نفسی منوط برآشامیدن آب از طرف دیگری باشد، شخص بدون رضایت مالک، آن را بیاشامد، حکم به مسئولیت شده است.[48]

وهمین طور در موراد جلب منفعت نیز که اگر کسی حیوانی دیگری را بدون اذن مالک بگیرد و طرف چشمه ببرد تاسیراب سازد وتلف شود، یا متاع دیگری را به مکانی که بهای بیشتری می پردازد، انتقال دهد و مانند این ها که مشتمل برجلب منفعت است و موجب ضرر شود، حکم به ضمان شده است چون استیلای برمال غیر بدون اذن است.

اگر این موارد از مصادیق قاعدة احسان باشد، تخصیص لازم  می آید که منافی باحکم عقل است ناچار تفاوت را در ثبوت اذن وعدم آن دید وگفت: هرگاه اذن در تصرف باشد ضمان نیست.[49]

درنقد و بررسی این نظریه می توان گفت، او لا،  اینکه وجود اذن از طرف مالک یا از ناحیة شارع ثابت نیست، تا در مصادیق مزبور، عدم ضمان به خاطر وجود اذن باشد نه جریان قاعدة احسان.

دوم اینکه، برفرض ثبوت اذن، اذن بخاطر تحقق احسان و قصد احسان است در نتیجه، نه تنها اشکال وارد نیست بلکه این مطلب قاعدة احسان را استوار می سازد.

سوم اینکه، چنانچه به لحاظ قاعدة اتلاف، مسئولیت اقدام کننده ثابت شود و مصادیق مزبور، مشمول قاعدة اتلاف گردند، در این صورت، با تحقق احسان، مواردی از ضمان اتلاف خارج می شود و ادلة اتلاف تخصیص می خورد.

 مبحث دوم، قاعدة اتلاف:

برخی از فقها معتقدند که قاعدة احسان فقط قاعدة علی الید را تخصیص می زند، ولی قاعدة "اتلاف" اطلاق دارد و شخص ضامن است، اعم از آنکه محسن باشد یا نباشد.[50]

لیکن به نظر می رسد که قاعدة احسان هردو مورد یعنی هم قاعدة علی الید را ناظر است وهم قاعدة اتلاف را، مثلا شخصی که قصد کرده است تا مال غیر را حفظ نماید و لیکن به طور اتفاقی مال تلف شود، در این جا به موجب قاعدة احسان، ضمان منتفی است، زیرا اول آنکه قاعدة اتلاف از عبارت" من اتلف مال الغیر فهوله ضامن" اخذ شده است و روایت نیست تا به اطلاق آن تمسک شود و به اصطلاح از روایات اصطیاد شده است. و دوم اینکه، جمله

"ماعلی المحسنین من سبیل" چنانکه توضیح داده شد، عمومیت واطلاق داشته «یعنی لیس علی کل من هو محسن سبیبل» و قابل تخصیص همانند حکم عقلی نیست.حال اگر فرض کنیم که از طرفی شخص متلف است و از طرف دیگر، محسن و به اطلاق قاعدة اتلاف هم قائل باشیم، در این صورت قاعدة اتلاف با قاعدة احسان تعارض پیدا می کند زیرا قاعدة اتلاف می گوید: شخص متلف، ضامن است چه محسن و چه غیر محسن و قاعدة احسان می گوید: محسن، ضامن نیست چه متلف باشد و چه غیر متلف، درحالت تعارض هم مطابق نظر مشهور، چنانچه هیچگونه ترجیحی در بین نباشد، هردو دلیل از اعتبار ساقط گشته و تساقط پیش می آید اما اگر آمدیم موضوع تعارض را برداشتیم، و گفتیم کسی که محسن است ولو اینکه به طور حقیقی و تکوینی موجب اتلاف مال شود و متلف به حساب آید، لکن تعبدا متلف نیست؛ زیرا شرع مقدس در حیطة تشریع خود او را غیر متلف می بیند و می گوید که "المحسن لایکون متلفا" در این صورت دیگر قاعدة اتلاف باقاعدة احسان، تعارض پید نمی کند، بلکه در چنین حالتی قاعدة احسان برقاعدة اتلاف مقدم می شود وتقدمش هم از باب حکومت است. برخی از فقهاء درخصوص جملة " ما علی المحسنین من سبیل" همین مطلب را گفته اند که این جمله بر ادله اثبات ضمان حکومت دارد و بویژه نسبت آن، به قاعدة اتلاف در جهت توسعة قاعدة احسان و تضییق قاعدة اتلاف و تصرف در عقد الحمل( من اتلف مال الغیر فهوله ضامن) می باشد. در نتیجه، قاعدة اتلاف توسط قاعدة احسان تخصیص می خورد.[51]

 مبحث سوم، اشیای پیدا شده و مجهول المالک

در فقه آمده است که یابنده مال گمشده[52] و مجهول المالک پس از تعریف و نومید شدن از دسترسی به صاحب آن می تواند آن مال را از طرف صاحب ناشناس آن در راه خدا صدقه دهد، ولی اگر بعدا صاحب مال پیدا شود، یابنده د ربرابر او ضامن است. این گفتار فقیهان، نقص قاعدة احسان پنداشته شده است. زیرا، اگر ملتقط محسن است باید گفت: ماعلی المحسنین من سبیل یعنی در صورتی که پس از یک سال تعریف مال را از طرف مالک تصدق داد و بعدا مالک پیدا شد، باید گفت که ملتقط ضامن نیست، اما چرا در مورد لقطه و درتمامی موارد مجهول المالک به ضمان ملتزم می شویم؟

چگونه می توان بین ادلة قاعدة احسان وادله مجهول المالک جمع کرد؟ چرا باید گفت در حالی که ملتقط محسن است ضامن است؟

به نظر می رسد که جواز قانونی صدقه دادن، مشروط به مسئولیت صدقه دهنده در صورت آمدن صاحب مال می باشد. به بیان دیگر، د راین مورد قبول ضمان جزئی از کار نیک است. یعنی صدقه دادن کاری است نیک، ولی این نسبت به مال خود انسان است اما صدقه دادن مال دیگری کاری درستی نیست، مگر اینکه صدقه دهند ای که دسترسی به صاحب مال ندارد با پذیرفتن مسئولیت و ضمان، آن را صدقه بدهد. بدین ترتیب در این مورد ضمان جزئی از کارنیک و احسان است و باقاعدة احسان تعارض ندارد.[53]

 مبحث چهارم، ادارة مال غیر

برخی از حقوقدانان مفاد مادة 306  قانون مدنی ایران را از مصادیق قاعدة احسان دانسته اند طبق این ماده  « اگرکسی اموال غایب یا محجور و امثال آنها را بدون اجازة مالک یا کسی که حق اجازه دارد، اداره کند، باید حساب زمان تصدی خود را بدهد در صورتی که تحصیل اجازه در موقع مقدور بوده یا تأخیر در دخالت موجب ضرر نبوده است، حق مطالبة مخارج را نخواهد داشت؛ ولی اگر عدم دخالت یا تأخیر در دخالت، موجب ضرر صاحب مال باشد، دخالت کننده مستحق اخذ مخارجی خواهد بود که برای اداره کردن لازم بوده است.

دکتر کاتوزیان در این باره می نوسید:‌ از شرائطی که مادة 306 قانون مدنی برای امکان رجوع مدیر فضولی به مالک، معین کرده و از اصل عدم ولایت بر دیگران بر می آید، این است که مدیر در صورتی میتواند مخارجی را که برای ادارة اموال مالک هزینه کرده است مطالبه نماید که به قصد احسان و یاری او اقدام کرده باشد یعنی به عنوان تصدی به امور حسبی به ادارة مال بدون سرپرست غایب یا محجور پرداخته باشد.

جزای چنین احسانی را جز به احسان نمی توان داد، واگر نه، هیچ کس حق دخالت در امور دیگران را ندارد، هر چند برای آنان مفید باشد... بنا براین شرایط تحقق نهاد حقوقی ادارة فضولی اموال غیر، دو شرط اصلی است یکی دخالت فضولی، دوّم قصد احسان یاقصد ادارة مال برای دیگری، قصد احسان عامل روانی است که آن را از استیلای نامشروع خارج کرده و در زمرة اعمال مباح و محترم در می آورد.[54]

لیکن با دقّت در این ماده و مباحثی که در قاعدة احسان بیان شد، روشن می شود که فرض ذیل مادة 306 قانون مدنی. از مصادیق قاعدة احسان نیست؛ زیرا در نتیجه فرض مزبور، چنانچه در مورد عدم دخالت یا تأخیر در دخالت موجب ضرر به صاحب مال باشد، و شخص با این فرض دخالتی کرده باشد که به واسطة آن متحمل مخارجی گردد، صاحب مال ضامن پرداخت این مخارج خواهد بود. در حالی که گفته شد احسان ازمسقطات ضمان است نه اینکه مخارجی را که متحمل شده ، طلبکار است؛ به عبارت دیگر، قاعدة احسان مسقط ضمان است نه موجب آن.[55]

و اما در پاسخ به این پرسش که توجیه فقهی ضمان صاحب مال در قبال دخالت کننده به چه صورت است؟ می توان گفت که ادارة اموال غیر در صورت عدم امکان دسترسی به صاحب مال به عهدة حاکم شرع است وچنانچه امکان دسترسی به حاکم وجود نداشته باشد، یا تأخیر در دخالت، موجب ضرر شود به استناد قواعد حسبیه، به عهدة عدول مؤمنین می باشد و در صورت حاضر نبودن آنان، عامه مردم عهده دار این وظیفه خواهند بود و ذیل ماده 306 قانون مدنی. بیانگر فرض اخیر است.

بنا براین چون عمل اداره کننده با دستور شرع انجام گرفته، چنین فرض می شود که او به نمایندگی از صاحب مال اقدام کرده مالک نسبت به مخارجی که مدیر متحمل شده است، مسئول حساب می شود.

 مبحث پنجم، مسئولیت طبیب

 در فقه اسلامی پزشک امین جامعه است و فعلی را که بر روی مریض انجام می دهد، از روی احسان است؛ «وماعلی المحسنین من سبیل» و « هل جزاء الاحسان الا الاحسان»  بنا براین درقبال خسارت ناشی از درمان او ضمانتی ندارد، با وجود این، حقوق دانان اسلامی در باره ضمان پزشکی که در معالجات خود کوتاهی کرده است، هرچند اذن در معالجه داده باشد، ادعای اجماع کرده اند،‌ اما در باره مسئولیت پزشکی که با وجود اذن در معالجه و رعایت کلیه موازین تخصصی، اقدام وی اتفاقا موجب تلف شده باشد، اختلاف نموده اند.

ابن ادریس در فرض مذکور با عدم ضمان پزشک اتفاق نظر دارد؛ زیرا ضمن آنکه اصل دلالت بربرائت ذمه وعدم اشتغال دارد، چنین استدلال کرده است که طبیب شرعا موظف به درمان بیمار بوده و در این راه  به حصول نتیجه بهبودی وی متعهد نشده است بلکه بر اوست که سعی لازم را در حدود متعارف به منظور معالجه بیمار معمول دارد. در غیر این صورت مسئول شمردن طبیب موجب سد باب طبابت وامتناع پزشکان از درمان می گردد، مضافا، این که طبیب در فعل خویش محسن است و با اقدامات درمانی خود در بارة بیمار احسان ونیکی می کند ونیکوکار را نمی توان مسئول شمرد"ماعلی المحسنین من سبیل" [56]

از طرف دیگر، به موجب رأی مشهور فقها، پزشک در تلف نفس یا عضو بیمار مسئول است زیرا تلف مستند به فعل اوست. این گروه در برابر دلائل قائلان به عدم ضمان پزشک چنین استدلال کرده اند که تمسک به اصل برائت با وجود دلیل اشتغال ذمه بلاوجه است.به علاوه اذن در معالجه و درمان است نه در تلف؛ در بارة این رأی بدون توجه به نظر ابن ادریس ادعای اجماع شده است.[57]

قانونگذار جمهوری اسلامی ایران نیز به پیروی از نظر مشهور حقوق دانان اسلامی، در قانون مجازات اسلامی جنایت واقع شده پزشک را از مصادیق جنایت شبه عمد دانسته است.[58]

بنا براین، پزشک مسئول پرداخت دیه تلف حاصل از درمان خواهد بود. اما اگر بیمار، پزشک را پیش از اقدام به درمان ابراء کند، دو نظریة مطرح شده است:

گروهی معتقدند اخذ برائت قبل از معالجه و به وجود آمدن ( موجب ضمان ) د رواقع اسقاط حق قبل از ثبوت آن و از مصادیق اسقاط " مالم یجب" بوده است[59]. اما نظریة مشهور فقهای اسلامی قائل به عدم ضمان طبیب در صورت اخذ برائت است. این گروه در تأیید رأى خویش علاوه بر استناد به روایات وارده، چنین استدلال کرده اند که احتیاج و نیاز مردم به پزشک ضرورتی است که لزوم صحت ابراء را توجیه می کند. زیرا وقتی پزشک بداند که اگر به درمان و معالجة بیمار بپردازد و از ضمان رهائی ندارد، از اقدام به درمان و طبابت خود داری خواهد کرد. در حالی که نیازمند اوست[60]. قانونگذار نظریة مشهور را مورد توجه قرار داده و به موجب مادة 60 قانون مجازات اسلامی مقرر می دارد « چنانچه طبیب قبل از شروع د رمان یا اعمال جراحی از مریض یا ولی او برائت حاصل نماید ضامن خسارات جانی یا مالی یا نقص عضو نیست[61].

نتیجه:

حقوق دانان اسلامی در اصل حکم و عدم ضمان بر اثر احسان اختلافی ندارند اما پیرامون ماهیت احسان ونیکوکاری و حدود قاعدة احسان جای بحث و گفت وگو است. یافته هایی که این پژوهش بدست آورده است می توان در بندهای زیر خلاصه کرد.

با مرور برتعریف های از احسان درلغت و مصطلحات فقها  در یافتیم که قدر متیقن از قاعدة احسان در روابط حقوقی جائی است که شخص می خواهد به دیگری سودی رساند ویا از او دفع ضرر کند نه آنکه نفع به خود رساند.

دقت نظر حاکی از این بود که قصد احسان هم در تحقق لفظ احسان معتبر است و فقط احسان واقعی که دفع ضرر بنماید، در تحقق لفظ احسان کافی نیست.

برای اثبات قاعدة احسان به چهار دلیل استدلال شده است، هم چنانکه ملاحظه شد مهم ترین مدرک این قاعده آیات شریفة‌ قران کریم، سنت و حکم عقلا و عقل است.

آنچه که از عموم احسان و کلی بودن قاعدة فهمیده می شود، احسان هم دفع ضرر را شامل می شود، و هم جلب منفعت را زیرا مفاد قاعدة احسان یک حکم عقلی است و امور عقلی تخصیص پذیر نیستند.

در مورد مصادیق و تطبیق این قاعده، نتایج فراوانی از باب دفع ضرر یا جلب منفعت از مالک و یا اقدام های انسان دوستانه عمومی حاصل شد که به نمونه هایی از بیان فقها اشاره شد.

در موارد جلب منفعت و یا منع زیان از دیگری، عده ای معتقد بود که ضامن نبودن شخص در این موراد یا به جهت ثبوت اذن یا ایجاب تصرّف از طرف شارع است، نه قاعدة احسان. و درنقد و بررسی آن گفته شد، اول آنکه، وجود اذن از طرف مالک یا شارع ثابت نیست. دوم آنکه، برفرض ثبوت اذن، عدم ضمان به خاطر تحقق احسان است و درنتیجه این مطلب( ثبوت اذن یا ایجاب تصرف از طرف شارع)  قاعدة احسان را مؤید است. و سوم اینکه، چنانچه به لحاظ قاعدة اتلاف، مسئولیت اقدام کننده ثابت شود، در این صورت باتحقق احسان، ادلّة اتلاف تخصیص می خورد.

در نقد نظریه برخی از فقها که معتقد بودند قاعدة احسان فقط قاعدة " علی الید " را تخصیص می زند نه قاعدة اتلاف را گفته شد که قاعدة احسان ناظر به هردو مورد است؛ زیرا اول آنکه قاعدة اتلاف ازعبارت " من اتلف مال الغیر فهوله ضامن" اخذ شده است و در روایت نیست تا به اطلاق آن تمسک شود و به اصطلاح از روایات اصطیاد شده است. و دوم آنکه جملة " ما علی المحسنین من سبیل" چنانکه توضیح داده شد، عمومیت و اطلاق داشته و قابل تخصیص همانند حکم عقلی نیست.

از دیگر موارد که نقض قاعدة احسان پنداشته شده، یابنده مال گمشده و مجهول المالک بود که پس از تعریف ونومید شدن، از دسترسی به صاحب آن، از طرف صاحب ناشناس آن، در راه خدا صدقه دهد اما در برابر او ضامن است وبه نظر می رسد جواز قانونی صدقه دادن، مشروط به مسئولیت صدقه دهنده در صورت آمدن صاحب مال می باشد یعنی در این مورد قبول ضمان جزئی از کارنیک است.

برخی از حقوق دانان مفاد مادة 306 قانون مدنی ایران را مصادیق قاعدة احسان دانسته اند، لیکن با دقت در این ماده، و مباحثی که در قاعدة احسان بیان شد روشن می شود که از مصادیق قاعدة احسان نیست زیراچنانچه در موردی عدم دخالت یا تأخیر در دخالت موجب ضرر به صاحب مال باشد و شخص با این فرض، دخالتی کرده باشد که به واسطة آن،‌ متحمل مخارجی گردد، صاحب مال ضامن پرداخت این مخارج خواهد بود. در حالی که گفته شد احسان از مسقطات ضمان است نه اینکه مخارجی را که متحمل شده، طلبکار است یا به عبارت دیگر، قاعدة احسان مسقط ضمان است نه موجب آن.

پزشک به موجب رأی مشهور فقهاء با وجود اذن در معالجه و رعایت کلیه موازین تخصصی، اگر اقدام وی اتفاقا موجب تلف شود، مسئول است اما گر بیمار، پزشک را پیش از اقدام به درمان ابراء کند، طبیب ضامن نیست. قانون گذار جمهوری اسلامی ایران نیز، پیروی از نظر مشهور حقوق دانان اسلامی در قانون مجازات نموده است.

 فهرست منابع:

1-       قرآن کریم

2-       نهج البلاغه

3-       قانون مدنی جمهوری اسلامی ایران

4-       قانون مجازات جمهوری اسلامی ایران

5- حق شناس، سامعی، انتخابی، علی محمد، حسین ونرگس، فرهنگ معاصر هزاره، ج 1، چاپ پنجم، انتشارات فرهنگ معاصر، تهران، 1384،

6- ابن منظور، محمدبن مکرم، لسان العرب، ج13، چاپ اول، دار الصادر، بیروت، 1410 هق،

7- انصاری، مسعود، طاهری و محمد علی، دانشنامة حقوق خصوصی، ج 1، چاپ اول ، انتشارات محراب، تهران 1384

8- لنگرودی، محد جعفر جغری، مبسوط درترمینولوژی حقوق، ج 1، چاپ دوم،‌نشر گنج دانش، تهران، 1381

9- مرتضی، علم الهدی،  الانتصار، مؤسسه نشر اسلامی، قم، 1415هق

10- موسوی بجنوردی، محمد حسن، القواعد الفقهیه ، ج 4، چاپ اول، ناشر دلیل ماه، قم ،

11-  عسکری، ابوهلال ـ‌ الفروق اللغویه ، انتشارات بصیرتی، قم، 1353

12-  حکمت نیا، محمود، جزوه  درسی، مسئولیت مدنی، جامعه العلوم، مدرسة تخصصی فقه و اصول

13- حلّی، حسن بن یوسف بن مطهر، مختلف الشیعه ، ج 9، چاپ اول، مؤسسه نشر اسلامی، قم، 1376

14- فاضل لنکرانی،‌محمد،‌ القواعد الفققیه، ج1،‌چاپ اول، انتشارات مهر، قم، 1416 هق

15- خوانساری، جمال الدین محمد، شرح غرر الحکم و درر الکلم، چاپخانه دانشگاه، تهران، 1339

16- فیض الاسلام، نهج البلاغه، ترجمه دشتی، چاپ دهم، انتشارات تابان، قم ، 1380

17- نجفی، محمد حسن، جواهر الکلام، ج 27، کتاب الودیعه، داراحیاء التراث العربی، بیروت ، 1981

18- محمد حسن؛ الذریعه الی تصانیف الشیعه، ج 15، چاپ سوم، مؤسسه اسماعلیان، قم، 1408 هق

19- طوسی (شیخ ) محمد حسن، التبیان فی تفسیر القرآن، ج 5، دار احیاء التراث العربی، بیروت، 1385

20- شهیدثانی، زین الدین، الروضة البهیه فی شرح لمعه الدمشقیه،  ج 2، چاپ دوم، دار احیاء التراث العربی، بیروت

21- خمینی( امام) ،  روح الله،   تحریر الوسیله، ج 2، چاپ اول، مؤسسه تنظیم و نشر آثار، قم ، 1379

22- محقق حلی، نجم الدین جعفربن حسن بن یحیی، شرائع الاسلام، ج 4 ، چاپ دوم،‌ مؤسسه معارف اسلامی، تهران ،1420 هق

23- خوئی، ابوالقاسم، مبانی تکمله المنهاج،‌ج 2، ( مسأله 249)‌ ، دار الزهرا، بیروت، بی تا

24- ناصر،  کاتوزیان، حقوق مدنی ( ضمان قهری ، مسئولیت مدنی ) ، تهران:‌انتشارات دانشگاه تهران

25- محسنی، محمد آصف، الفقه و مسائل الطبیه، چاپ اول، بوستان کتاب، قم ، 1382

26- محسنی، محمد آصف، الضمانات الفقهیه و اسبابها، چاپ اول، نشرپیام مهر، قم،‌1382

27- کاشف الغطاء،‌محمدحسین، تحریرالمجلّه، ج1، ناشران مکتب الجامع و مکتب الفیروزآبادی، قم، 1359

28-  اسدالله لطفی، قاعدة‌احسان،‌ مجله دانشکدة حقوق وعلوم سیاسی، شماره50،‌سال 1379

پی نوشت

 [1]. ر.ک. به محمدی، ابوالحسن، قواعد فقه، چاپ سوم، نشرمیزان، تهران، 1377، ص 11 و محقق داماد،‌مصطفی، قواعد فقه،‌بخش مدنی2،‌چاپ اول، انتشارات مهر، قم، 1374، ص 7 و لطفی، اسدالله، قواعد فقه مدنی، چاپ اول، انتشارات سمت، تهران، ص 15. و شیرازی، ناصر مکارم، القواعد الفقهیه، مطبعه الحکمت، قم، 1382، ص11

[2] -  عن علی بن موسی الرّضا (ع) : " علینا القاء الاصول وعلیکم التفریع " ما قواعد عام و اصول کلی فقهی را بیان می کنیم وشما بر اساس همان اصول وقواعد، حکم مصادیق جزئی را حسب مورد استنباط کنید. حرّ عاملی، محمد بن حسن، وسائل الشیعه، ج 27،چاپ دوم، نشر مهر، قم، 1414هق،  ص 62 و حلی، محمد بن احمد، سرائر، ج 3، مؤسسه نشر اسلامی، قم، بی تا. ص 575، و مجلسی ( علاّمه ) محمد باقر؛  بحار الانوار، ج 2، چاپ سوم، دار احیاء التراث العربی، بیروت، 1403هق، ص 245

[3] -  حق شناس، سامعی، انتخابی، علی محمد، حسین ونرگس، فرهنگ معاصر هزاره، ج 1، چاپ پنجم، انتشارات فرهنگ معاصر، تهران، 1384، ص 216

[4] - ابن منظور، محمدبن مکرم، لسان العرب، ج13، چاپ اول، دار الصادر، بیروت، 1410 هق، ص 117. و آقایی، محمدعلی، شرح مختصر اصطلاحات حقوقی، چاپ اول، انتشارات مهدیه، تهران، 1382،‌ ص 115

[5] - انصاری، مسعود، طاهری و محمد علی، دانشنامة حقوق خصوصی، ج 1، چاپ اول ، انتشارات محراب، تهران 1384،ص 110

[6] - لنگرودی، محد جعفر جعفری، مبسوط درترمینولوژی حقوق، ج 1، چاپ دوم،‌نشر گنج دانش، تهران، 1381، صص 183 و38 و 39

[7] - مرتضی، علم الهدی،  الانتصار، مؤسسه نشر اسلامی، قم، 1415هق، ص 443

[8] - موسوی بجنوردی، محمد حسن، القواعد الفقهیه ، ج 4، چاپ اول، ناشر دلیل ماه، قم ، 1382، صص 12و 15

[9] -  عسکری، ابوهلال ـ‌ الفروق اللغویه ، مکتبة القدسی، مصر، 1353، ص 109

[10] - همان، ص 108

[11] - همان،

[12] -  حکمت نیا، محمود، جزوه  درسی، مسئولیت مدنی، جامعه العلوم، مدرسة تخصصی فقه و اصول،  ص 143

[13] - همان

[14] - ابن ادریس، السرائر، پیشین، ص 370

[15] - موسوی بجنوردی، محمد حسن، القواعد الفقهیه، پیشین،  صص12 و15. و اسدالله، لطفی، قاعدة احسان، مجله دانشکدة حقوق و علوم سیاسی، شماره 50، سال 1379.ص41

[16] - اصفهانی، محمد حسین، بحوث فی الفقه ( کتاب الاجاره ) ، چاپ دوم، مؤسسة نشر اسلامی،‌قم ، 1382،  ص 35

[17] - مراغی ، عبد الفتاح بن علی، ( میرفتّاح)‌ عناوین، ج2، چاپ اول،  مؤسسه نشر اسلامی،‌قم ، 1382، ص 478، و لطفی، اسد الله ، قاعدة احسان، مجله دانشکدة حقوق وعلوم سیاسی، شماره 50، مؤسسه چاپ و انتشارات دانشگاه تهران، 1379، ص 46. و حکمت نیا، پیشین،‌ص 151

[18] - « ان محسن لیس بشئ، لانّ احسانه فی حق نفسه لایستلزم احسانه فی حق المقتول، بل هو شئ فی حقّه »  حلّی، حسن بن یوسف بن مطهر، مختلف الشیعه ، ج 9، چاپ اول، مؤسسه نشر اسلامی، قم، 1376 شمسی،  ص 352.

[19] - خوانساری، جامع المدارک، پیشین

[20] - حکمت نیا، محمود ، پیشین

[21] - محقق داماد، مصطفی ، پیشین، ص 306

[22] -  فاضل لنکرانی،‌محمد،‌ القواعد الفققیه، ج1،‌چاپ اول، انتشارات مهر، قم، 1416 هق، ص 22

[23] - لیس علی الضعفاء و لا علی المرضی و لاعلی الّذین لایجدون ماینفقون حرج، اذا نصحوا لله و روسوله ماعلی المحسنین من سبیل، و الله غفور رحیم. یعنی برناتوان و بربیماران و بر آنان که توان مالی در انفاق ندارند، حرجی نیست؛ آنگاه که برای خدا و رسول او نیکو بیندیشید،  برافراد نیکوکار هیچ سبیلی نیست و خداوند آمرزنده و مهربان است.

[24] - موسوی بجنوردی، محمد حسن، پیشین، ص 275

[25] - مصطفوی ، محمد کاظم ، القواعد الفقهیه، پیشین،  ص 28، و مراغی، العناوین، پیشین، ص 47

[26] -  « نفی السبیل علی المحسن باعتبار احسانه فانّ تعلیق الحکم علی الوصف و جعله موضوعا مشعر بهذا المعنی ...» بجنوردی، القواعد الفقهیه، پیشین،  ص 15 و مراغی، پیشین، ص 474

[27] - بن منظور، لسان العرب، ج 6پیشین، ص 162.

[28] - الرحمن / 60

[29] - خوانساری، جمال الدین محمد، شرح غرر الحکم و درر الکلم، چاپخانه دانشگاه، تهران، 1339 شمسی، ص 324

[30] - فیض الاسلام، نهج البلاغه، ترجمه دشتی، چاپ دهم، انتشارات تابان، قم ، 1380،  نامه 53، ص 340

[31] -فاضل لنکرانی، محمد ، القواعد الفقهیه، پیشین، ص 258

[32] - نجفی، محمد حسن، جواهر الکلام، ج 27، کتاب الودیعه، داراحیاء التراث العربی، بیروت ، 1981م، ص 96 به بعد و بجنوردی، پیشین، ص 11

[33] - بجنوردی، پیشین.

[34] - باب مسقطات ضمان: « الشیخ الوحید الاستاذ الدرس صرح فی اثناء الکلام، انّ قاعدة الاحسان یختص بصورة دفع المضرّة و لاتشتمل صورة جلب المنفعه ... ر.ک. تهرانی ( شیخ آقا بزرگ ) ، محمد حسن؛ الذریعه الی تصانیف الشیعه، ج 15، چاپ سوم، مؤسسه اسماعلیان، قم، 1408 هق،  ص 350

[35] - مراغی ، پیشین، ص 477

[36] - طوسی (شیخ ) محمد حسن، التبیان فی تفسیر القرآن، ج 5، دار احیاء التراث العربی، بیروت، 1385- 1460 هق، ص 279

[37] - ( ثم لافرق فی صدق الاحسان بین این یکون فعل المحسن لجلب المنفعة‌ ... او یکون لدفع المضرة عنه،‌ کلاهما احسان.) بجنوردی، پیشین، ص 15

[38] - همان،‌ص 13، و محقق داماد، پیشین، ص 302

[39] - «  لو رای اشتعال النار فی لباسه بحیث لاطریق الی حفظ نفس ذلک شخص عن الاحراق الا بتخریق البسته، فخرقها، بحیث انّه محسن الیه فی هذ الفعل فلایضمن» موسوی، بجنوردی، پیشین، ص 16ومحقق داماد، پیشین ص 302و 33

[40] - موسوی بجنوردی، پیشین، ص 14

[41] - محقق داماد، مصطفی، پیشین، ص 271

[42] - نجفی، محمد حسن، جواهر الکلام، پیشین ، ص 96 به بعد.و کاشف الغطاء ، محمد حسین، تحریرمجله، ج1، ناشران:‌ مکتبة الجامع و فیروزآبادی، قم ، 1359، ص 92

[43] - محقق داماد، مصطفی، پیشین، ص 273

[44] - شهیدثانی، زین الدین، الروضة البهیه فی شرح لمعه الدمشقیه،  ج 2، چاپ دوم، دار احیاء التراث العربی، بیروت، بی تا ، ص399- 29

[45] - خمینی( امام) ،  روح الله،   تحریر الوسیله، ج 2، چاپ اول، مؤسسه تنظیم و نشر آثار، قم ، 1379،‌ ص 536.

[46] - محقق حلی، نجم الدین جعفربن حسن بن یحیی، شرائع الاسلام، ج 4 ، چاپ دوم،‌ مؤسسه معارف اسلامی، تهران ،1420 هق، ص 261

[47] -  ( لوحفر فی طریق المسلمین ما فیه مصلحه العابرین فالتفق وقوع شخص فیه فمات، قیل: لایضمن الحافر وهو قریب.)‌ خوئی، ابوالقاسم، مبانی تکمله المنهاج،‌ج 2، ( مسأله 249)‌ ، دار الزهرا، بیروت، بی تا، ص 242

[48] -  لنکرانی، محمد فاضل، پیشین، ص 292

[49] - «  فالانصاف ان عدم الضمان فی تلک الموارد لایکون مستندا الی القاعده ، بل الی عدم شمول قاعده ضمان الید لها، موردها بالید غیر مأذونه او الید العا دیه، کما انک قد عرفت ان الحکم بعدم الضمان فی القسم الاول ایضا انما هو لقصور دلیل الضمان عن الشمول لمثله، سواء کان هی قاعده ضمان الید او قاعده ضمان الاتلاف، فالباقی ان قاعده الاحسان اما تصیربلامورد، او یکون لها موارد قلیله. »  فاضل لنکرانی،‌محمد، پیشین.

[50] - ر.ک. بجنوردی، پیشین، صص 277-278 و لطفی، اسدالله، موجبات و مسقطات ضمان، چاپ اول، انتشارات مجد، تهران، 1379، ص 154

[51] - بجنوردی،  همان، ص 279

[52] - ( اشیای پیدا شده، عبارت از اموالی هستند که فارغ از تصرف هر شخصی امکان تسلط بر آن برای شخصی که مالک آن نیست، فراهم گردد.) انصاری، مسعود، طاهری، و محمدعلی، دانشنامة حقوق خصوصی،‌پیشین، ص 305.

[53] - این اشکال وجواب در موارد دیگر نیز می آید مانند:

- اموال مسروقه در دست شخصی قرار گیرد و صاحب آن، معلوم نباشد

- دین که صاحب ان مجهول باشد

- پارچه ای که د ردکان رنگریز،‌مجهول المالک گردد و ...

در قانون مدنی ایران، صریحا صدقه دادن مال پیدا شده بیان نشده، اما آمده است که یابنده می تواند آن را به طور امانت نگهدارد یا تصرف دیگری در آن بکند. ( م 163ق.م. ) که تصرف دیگر شامل تصدق هم می گردد.

ر.ک. محقق داماد، پیشن،  ص 305، و فاضل  لنکرانی، محمد، پیشین.

[54] -  ناصر،  کاتوزیان، حقوق مدنی ( ضمان قهری ، مسئولیت مدنی ) ، تهران:‌انتشارات دانشگاه تهران، ص 521

[55] - بجنوردی، پیشین

[56] - « ربما یشکل فیها، ایضا بحکمهم بضمان الطبیب، او فی خصوص ما اذا باشره العلاج بنفسه، مع انه لاشبهه فی کونه محسنا و غرضه علاج المریض، فکیف یکون ضامنا؟ » لنکرانی، محمد فاضل، پیشین، ص 294 و ابن ادریس، السرائر، پیشین، ص 39، و محقق حلی، شرائع الاسلام، پیشین، ص 254 و اصفهانی، محمد حسین، پیشین، ص 274.

[57] -  ( فالطبیب یضمن فی ماله مایتلف بعلاجه و ان احتاط، و اجتهد و اذن المریض و لو ابرء المعالج فالاقرب الصحه) شهید ثانی، پیشین،‌ص 108و ابن ادریس، السرائر، ج 3،  پیشین،  ص 373 و نجفی، جواهر الکلام، ج4، پیشین، ص 46 و خمینی،‌روح الله، پیشین، ص 942 و خوئی، ابوالقاسم، پیشین، ص 221

[58] - قانون مجازات اسلامی، ماده 259

[59] - نجفی، جواهر الکلام،  ج 42، پیشین، ص 47، و خوئی، پیشین، ج 2، ص 222

1-   «  اذا تبّرأ الطبیب من الضمان قبل المریض او ولیه ولم یقعدنی الاجتهار و لا احتیاط فالاظهر براته من ضمان الفساد ان اتفق بمباشرته، کما اختار جماعة من المحققین بل عن المالک انه المشهور...» محسنی، محمد آصف، الفقه و مسائل الطبیه، چاپ اول، بوستان کتاب، قم ، 1382،‌ص 18

[61] - شهید ثانی ج 2، ص 490، و حلی، ابن ادریس ، السرائر، ج 3، پیشین، ص 373، و حکمت نیا، مسئولیت مدنی، پیشین،  ص 168، ومحسنی، محمد آصف، همان.

  • ۰
  • ۰

جبران خسارت در نظام حقوقی انگلیس و ایران

الناز رحیمی - کارشناس ارشد حقوق خصوصی
تمایز میان مجازات و تسویه خسارات واقعی ( همانطوری که نامیده می شود. ) اجرایش کار آسانی نیست. البته دادگاه با وضع یک اصول راهنمای جامع ، کار را بسیار آسان تر نموده است. این اصول می بایست طوری اجرا شود که قرارداد به طور کلی بررسی شود و بعد به بررسی ماده ها و بندهای دیگر آن پرداخت. که البته باید نسبت به زمان عقد قرارداد سنجیده شود و نه در زمان بروز مشکل. اولا اگر مبلغ قابل پرداخت بسیار زیاد تر از خسارت احتمالی نقض قرارداد بود ، بدون شک یک مجازات ( penalty ) به حساب می آید. در ثانی اگر میزان جریمه یکسانی برای خسارتها در تعداد مختلف تعیین شده باشد باز هم یک مجازات تلقی می گردد. زیرا بسیار نامحتمل است که خسارتی یکسان را نقض های گوناگون با درجات مختلف ایجاد کرده باشد. ثالثا در جایی که مبلغی در زمان معینی قابل پرداخت است و مبلغ دیگری علی الظاهر مشخص گردد ، بی شک مبلغ دوم یک جزا تلقی می شود. زیرا که تاخیر در پرداخت مبلغ ، احتمال ایجاد خسارت های سنگینی را ندارد.

چهارم اینکه دشوار بودن محاسبه نقض پیمان بدین معنی نیست که مبلغ توافق شده نمی تواند خسارت را حل کند. بر عکس این همان موقعیتی است طرفین به طور منطقی خواستار آن هستند روی مبلغ قابل پرداخت در هنگام نقض عقد ( پیمان شکنی ) به توافق برسند. پس برای مثال در قراردادهایی که با ارگان های عمومی بسته می شود راهسازی و صنایع دفاع و غیره در آن ها تقریبا محاسبه ، خسارتی که ناشی از تاخیر پرداخت است ، غیر ممکن است. بند تسویه خسارت به طور بین المللی استفاده می شود. و در آخر صرف استفاده از کلمه « حل خسارت » خیلی مهم و سرنوشت ساز نیست ، زیرا این وظیفه دادگاه است و نه هیچ کدام از طرفین که در مورد مبلغ قابل پرداخت تصمیم بگیرد. گریختن از « اصول » خیلی راحت است به شرطی که طرفین مبلغ را به طور صحیح در قراردادشان ذکر کرده باشند.
قوانین علیه مجازات یک اصل قدیمی منصفانه است که در قانون عمومی عرضی پیش از دوره کلاسیک وجود داشته که در آن دوره جان سالم به در برد علی رغم اینکه شامل یک قدرت نادری می شد تا بتواند در شرایط بیان یک قرارداد را نادیده بگیرد.
اما نگرش برای استفاده از این قدرت در قرن های گوناگون با نوسان های زیادی پیش رو بوده ، همانطور که قبلا گفته شد دهه 1980 شاهد یک تجدید حیات عظیم در باورها و اصول آزادی قرارداد ها بود. احتمالا به همین دلیل یک تصمیم مهم مجلس اعیان ( انگلستان ) به تازگی اجرای قوانین مجازات را محدود کرده در ECGD universal oil products Co. به این مسئله تاکید شده که قوانین جرایم برای مبلغی قابل اجرا است که در نقض قرارداد قابل پرداخت عنوان شده است. هیچ نیازی به افزودن بندی به قرارداد نیست برای انکه توافقی ایجاد کند تا مبلغ تحت هر شرایط دیگری قابل پرداخت باشد.
 

تطبیق موضوع ترجمه با حقوق ایران 

 
در سیستم حقوقی ایران برای جبران خسارت سه راه حل وجود دارد: 1ـ تعیین صریح مبلغ خسارت در قرارداد، قبل از ورود خسارت 2- تعیین راه و روش ارزیابی میزان خسارت پس از ورود زیان که این روش، روشنترین وضعیت را در سیستم حقوقی ایران داردکه براساس این روش، هر نوع توافقی برای جبران خسارت پس از ورود آن تا وقتی مخالف قانون یا عرف نباشد معتبر است و درصورت عدم‌توافق نیز دادرسی راهگشای مشکل خواهد بود. این روش در قراردادهای پیمانکاری معمول است و در قراردادهای تیپ پیمانکاری و مشاوره‌ای سازمان مدیریت و برنامه‌ریزی نیز از این روش استفاده می‌شود. 3- تعیین میزان و چگونگی جبران خسارت توسط قانون (مانند حکم دادگاه) و یا عرف (تعیین ضمنی از سوی طرفین قرار داد). از آنجا که در قراردادهایی که وصف بین‌المللی دارد یک طرف قرارداد، خارجی است به منظور مطالعه تطبیقی و مآلاً شناخت رویکرد حقوقدانان خارجی درخصوص موضوع تحقیق و بهره‌مندی از شیوة استدلال و استنباط آنان و در مواقع موردنیاز رفع خلأ‌های قانونی، سیستم حقوقی ایران و شناسایی ریسکهایی که در رویارویی با قراردادهای بین‌المللی برای طرفهای ایرانی متصور است، در این مقاله سعی شده است به بررسی احکام و آثار شرط تعیین خسارت ناشی از عدم‌اجرای تعهد یا تأخیر در اجرای آن با مطالعه تطبیقی در دو سیستم حقوقی ایران و انگلیس پرداخته شود. مباحث مطرح شده در این مقاله در سه فصل ارائه شده که فصل اوّل به مشخصات تعهد و انواع آن پرداخته است. در فصل دوّم به ماهیت حقوقی شرط تعیین خسارت عدم‌اجرای تعهد یا تأخیر در اجرای آن در قرارداد می‌پردازد و در فصل سوم خسارتی راکه در فرض عدم‌اجرای تعهد یا تأخیر در اجرای آن قابل مطالبه است مورد بررسی قرار خواهد داد و در پایان نیز نتیحه‌گیری از بحث صورت خواهد گرفت.


فصل اوّل: مشخصات تعهد و انواع تعهدات


مبحث اوّل : تعریف تعهد، ماهیت تعهد، اوصاف و انواع آن

«تعهد» در لغت به معنای به گردن گرفتن کاری است(1)امّا در اصطلاح حقوقی، تعهد رابطه‌ای حقوقی است که به موجب آن یک یا چند شخص معین به موجب عقد یا شبه‌عقد یا جرم یا شبه‌جرم و یا قانون، ملزم به دادن چیزی یا فعل یا ترک عملی به نفع شخصی یا اشخاص معینی هستند.(2)البته تعهد و تکلیف(duty) فرق دارد(3)و با توجه به اینکه ماهیت هر شیء در معنای عام، همان حد و چیستی آن است که در فلسفه از آن به حد اشیای حقیقی اطلاق می‌شود؛ یعنی آنچه جوهر و ذات هر پدیدة حقوقی را تشکیل می‌دهد و آن را از سایر ذوات آن متمایز می‌سازد (برای مثال ماهیت حقوقی بیع همان چیزی است که در قوانین برآن وضع کرده‌اند) پس ماهیت حقوقی تعهد نیز به منشأ آن وابسته است که آیا ضمان قهری باشد که ناشی از قانون یا عرف است که دراین صورت، ماهیت آن غیرقراردادی است یا اینکه منشأ آن عقد است که دراین صورت، ماهیت آن تعهد قراردادی خواهد بود. با مطالعه در سیستم حقوقی انگلیس نیز همین تقسیم‌بندی ماهیت حقوقی تعهد وجود دارد زیرا چنانچه تعهد ارادی باشد، مباحث مربوط به آن در ضمن حقوق قراردادها Law of contract)) مورد بحث قرار می‌گیرد درحالی‌که تعهدات غیرقراردادی در ضمن مباحث مربوط به مسئولیت مدنی یا ضمانات قهری ( Low of TorT) مورد بحث قرار می‌گیرد.

پس با توجه به تعریفی که از تعهدات قراردادی شد، هر تعهدی عناصری دارد که عبارت است از:


1ـ رابطة حقوقی بین متعهد و متعهدله ( ماده 216 ق. م)
2ـ دِین که به آن جنبه منفی تعهد نیز اطلاق می‌شود.

3ـ طلب که به آن جنبه مثبت تعهد نیز گفته می‌شود.

4ـ حق مطالبه برای متعهدله (ماده 226 ق. م): گرچه این حق مطالبه در برخی موارد با وجود یک طلب، دو حق مطالبه می‌توان تصور کرد؛ برای مثال، حق مطالبه‌ای که در ضمان تضامنی وجود دارد که درآن با وجود یک طلب، مضمون‌له دو حق مطالبه دارد: یکی از مضمون‌عنه و دیگری از ضامن.(4)
5ـ ضمانت اجرا: براساس ضمانت‌اجرا، متعهدله باید مورد حمایت و پشتیبانی قرار گیرد به صورتی که بتوان علیه متخلف از اجرای تعهد، عکس‌العمل قانونی نشان داد؛ به تعبیر دیگر وجود حق مطالبه (عنصر چهارم) مستلزم داشتن ضمانت‌اجرا (عنصر پنجم) برای متعهدله است. بنابراین حق اقامه دعوی 5ـ ضمانت اجرا: براساس ضمانت‌اجرا، متعهدله باید مورد حمایت و پشتیبانی قرار گیرد به صورتی که بتوان علیه متخلف از اجرای تعهد، عکس‌العمل قانونی نشان داد؛ به تعبیر دیگر وجود حق مطالبه (عنصر چهارم) مستلزم داشتن ضمانت‌اجرا (عنصر پنجم) برای متعهدله است. بنابراین حق اقامه دعوی الزام به اجرای تعهد یا پرداخت خسارت را می‌توان از آثار حق مطالبه و ضمانت اجرای آن دانست.

6ـ متعلق موضوع تعهد: موضوع تعهد، انتقال اعیان خارجی یا انجام دادن فعل یا ترک آن است.

7ـ معین بودن متعهد و متعهدله: البته برخی از حقوقدانان، تعیین متعهدله را شرط و عنصر تعهد نمی‌دانند و جعاله را مثال می‌آورند (ماده 564 ق. م). امّا اجمالاً می‌توان پاسخ گفت که تعیین متعهد و متعهدله را می‌توان این‌گونه توجیه کرد که در وقف بر جهات عامه (یا مصالح عمومی)، متعهدله در آغاز،‌ معلوم نیست امّا در مقام اجرا و ابقا بر تمامی مصادیق عموم، تعهد جاری خواهد شد. پس درخصوص جعاله نیز به صرف تحقق شرایط عقد جعاله، متعهد و متعهدله آن، معین است.

8ـ تغایر و تفاوت متعهد و متعهدله: بدیهی است اگر مفهوم متعهد و متعهدله در یک شخص جمع شود، تعهد ساقط می‌شود. در هر حال، حقوقدانان تعهدات را به اعتبارات گوناگون تقسیم‌بندی کرده‌اند. برخی به اعتبار موضوع تعهد، تعهدات را به مالی و غیرمالی و مختلط تقسیم کرده و برخی نیز آن را به اعتبار منبع تعهد، تقسیم‌بندی کرده‌اند که براین اساس، تعهدات به تعهدات قراردادی و تعهدات یا الزامات خارج از قرارداد تقسیم می‌شود که اصطلاحاً به آن ضمانات قهری گفته می‌شود. برای اینکه تعهدی قراردادی باشد لازم است اولاً تعهدات ناشی از توافق طرفین باشد. ثانیاً برای آن تعهدات، نتایج قانونی متصور باشد.(5) البته تقسیم‌بندیهای دیگری نیز از تعهد صورت گرفته که در منابع مربوط آمده است.

نظام حقوقی ما از عدم‌ایفای تعهد، تعریفی ارائه نشده است. در سیستم حقوقی انگلیس نیز عدم‌ایفای تعهد، تعریف صریحی ندارد اما در اصول قراردادهای بازرگانی بین‌المللی(6) از عدم‌ایفای تعهد، چنین تعریفی در ماده 7ـ1ـ 1 آمده است: «عدم‌ایفاء عبارت است از قصور یک طرف در اجرای هر یک از تعهدات خویش به موجب قرار داد از جمله ایفای ناقص یا توأم با تأخیر». با توجه به این تعریف، اولاً عدم‌ایفای تعهد، ایفای تعهد ناقص و تصور کلی در اجرای تعهد را شامل می‌شود. ثانیاً عدم‌ایفای تعهد موجه و عدم‌ایفای غیرموجه را نیز شامل می‌شود.


مبحث دوّم: ضمانت اجرای تعهدات

اولاً ضمانت اجرا(7) قدرتی است که برای به‌کاربستن قانون یا حکم دادگاه از آن استفاده می‌شود؛ به تعبیری دیگر ضمانت اجرا، وسیله مستقیم یا غیر‌مستقیم برای انجام دادن الزامات قانونی یا قراردادی و یا جبران ضررو زیان زیاندیده است که این ضمانت اجرا در اغلب سیستمهای حقوقی یا در قانون ریشه دارد یا در توافق و قرار‌داد متعهد و متعهدله. امّا ضمانت اجراهایی که در قانون ریشه دارد مثل «حق‌اجبار به اجرای عین تعهد» که از مواد 237، 238، 376، 476،534،579 قانون مدنی قابل استنباط است. تضمینی است که قانونگذار به منظور ایفای تعهد درنظرگرفته است و متخلف از تعهد را می‌توان اولاً ضمانت اجرا(7) قدرتی است که برای به‌کاربستن قانون یا حکم دادگاه از آن استفاده می‌شود؛ به تعبیری دیگر ضمانت اجرا، وسیله مستقیم یا غیر‌مستقیم برای انجام دادن الزامات قانونی یا قراردادی و یا جبران ضررو زیان زیاندیده است که این ضمانت اجرا در اغلب سیستمهای حقوقی یا در قانون ریشه دارد یا در توافق و قرار‌داد متعهد و متعهدله. امّا ضمانت اجراهایی که در قانون ریشه دارد مثل «حق‌اجبار به اجرای عین تعهد» که از مواد 237، 238، 376، 476،534،579 قانون مدنی قابل استنباط است. تضمینی است که قانونگذار به منظور ایفای تعهد درنظرگرفته است و متخلف از تعهد را می‌توان به ایفای تعهد وادار کرد یا خیاراتی که در مواقع مختلف، قانونگذار برای ذوالخیار قائل است که به استناد آن متعهد‌له (ذوالخیار) می‌تواند برای جلوگیری از خسارت یا افزایش خسارات وارد شده در اثر نقص تعهد، معامله را فسخ کند. ضمانت اجرای دیگر مثل حق حبس است که با استفاده از ماده 371 قانون تجارت و ماده 377 قانون مدنی می‌توان در تمامی عقود معاوضی مثل بیع و نکاح و... از آن استفاده کرد(8) و تا وقتی متعهد به تعهد خویش عمل نکرده است متعهدله نیز می‌تواند به تعهد خویش در برابرمتعهد عمل نکند. علاوه بر این موارد، می‌توان از جمله ضمانت اجراهایی که در قانون ریشه دارد به بطلان، عدم‌نفوذ معامله یا جبران ضرر در اتلاف و تسبیب نیز اشاره کرد؛ برای مثال هر یک از عقود یا ایقاع با حکم دادگاه که منشأ تعهد است چنانچه با قانون مطابقت نداشته باشد، باطل خواهد بود. امّا ضمانت اجراهایی که در توافق و قرارداد بین متعهد و متعهدله ریشه‌ دارد، آن دسته از ضمانت اجراهایی است که طرفین معامله، آنها را در ضمن عقد یا قرار داد اصلی خودشان درنظر میگیرند. این‌گونه ضمانت‌اجراها زمانی مؤثر است که در حمایت قانون قرار داشته باشد به‌گونه‌ای که طرف متضرر بتواند در مواقع خاص از قوای قاهره عمومی به منظور وادارکردن متخلف به ایفای تعهد یا جبران خسارت از آن استفاده کند.

  • ۰
  • ۰

 

بررسی و تطبیق داوری اختیاری و اجباری


الناز رحیمی - کارشناس ارشد حقوق خصوصی

اقسام داوری : 

داوری از جنبه های مختلف قابل تقسیم بندی است ، در زیر به برخی از این تقسیم بندی ها اشاره خواهم کرد :

1-  داوری بر حسب وجود اراده و یا عدم آن .

داوری بر حسب نوع آن که ناشی از اراده و خواست اطراف دعوا یا به تشخیص و تصمیم دادگاه ، به داوری اجباری و داوری اختیاری ، تقسیم می شود

الف - داوری اختیاری : منظور از داوری اختیاری آن است که طرفین دعوا با تراضی هم تصمیم می گیرند که حل اختلاف بین آنها از طریق داوری انجام شود و شخص یا اشخاص را به عنوان داور یا داوران انتخاب کرده و خود را تابع حکومت آنان در موضوع مورد اختلاف ، قرار می دهند به همین دلیل است که داوری را حکمیت نیز می گویند و به داور ، حکم  نیز اطلاق می شود

ب داوری اجباری : منظور از داوری اجباری داوری است که دادگاه ، موضوع اختلاف را به داوری ارجاع می کند ، و طرفین دعوا نقشی در این امر ندارند و حل مسئله به وسیله داوری ناشی از اراده ی آنها نیست

در حال حاضر ، داوری اجباری ، تنها ، در دعاوی طلاق می باشد .

در تاریخ 28/12/70 ، جهت تقویت حقوق زنان ، ماده واحده ای با 6 تبصره از تصویب مجلس گذشت ، ( تبصره 6 آن به لحاظ مخالفت شورای نگهبان ، با نظر مجلس سرانجام به تصویب مجمع تشخیص مصلحت رسید ) و در ماده واحده ، مسئله داوری به این شرح مطرح گردیده : « از تاریخ تصویب این قانون زوج‌هایی که قصد طلاق و جدایی از یکدیگر را دارند بایستی جهت رسیدگی به اختلاف خود به دادگاه مدنی خاص ( و در حال حاضر دادگاه خانواده که شعبه ای از دادگاه عمومی است ) مراجعه و اقامه دعوی نمایند . چنانچه اختلاف فیمابین از طریق دادگاه و حکمین ، از دو طرف که برگزیده دادگاهند ( آن طور که قرآن کریم فرموده است ) حل و فصل نگردید ، دادگاه با صدور گواهی عدم امکان سازش آنان را به دفاتر رسمی طلاق خواهد فرستاد ... » تبصره 1 نحوه دعوت از حکمین و بررسی صلاحیت آنان ، به عهده دادگاه مدنی خاص ( در حال حاضر ددگاه خانواده ) است ، آیین نامه اجرایی آن ظرف 2 ماه از طرف وزیر دادگستری تهیه ، و به تصویب ریس قوه قضاییه ، خواهد رسید . این آیین نامه در 2/12/71 به تصویب ریس قوه قضاییه رسیده است ، بر طبق آیین نامه مصوب نسبت به درخواستهای طلاق که از طرف زوجین یا یکی از آنها به دادگاه خانواده یا قایم مقام آن تسلیم می شود ، چنانچه اختلاف فیمابین از طریق دادگاه حل و فصل نگردید رسیدگی به موضوع با صدور قرار به داوری ارجاع می گردد پس از صدور قرار ارجاع امر به داوری هریک از  زوجین مکلف اند ظرف 20 روز از تاریخ ابلاغ یک نفر از اقارب خود را که واجد شرایط مقرر در این آیین نامه باشد به عنوان داور به دادگاه معرفی  نماید و اگر بین اقارب ، فرد واجد شرایط نباشد یا دسترسی به آن مقدور نباشد و یا اقارب از پذیرش داوری استنکاف نمایند هر یک از زوجین می توانند داور خود را از بین افراد دیگر که واجد صلاحیت باشند تعیین و معرفی نمایند و در صورت امتناع یا عدم توانایی در معرفی داور دادگاه راسا از بین افراد واجد شرایط مبادرت به تعیین داور یا داوران می نماید . داوران منتخب و یا منصوب باید واجد 6 شرط ( مسلمان ، آشنایی به مسایل شرعی ، خانوادگی و اجتماعی ، حداقل چهل سال تمام سن ، متاهل ، معتمد ، عدم اشتهار به فسق و فساد ) باشند دادگاه پس از معرفی و انتخاب داوران ، در وقت فوق العاده ، در جلسه توجیهی وظیفه آنان را گوشزد ، و ارشادات لازم را می نماید ، و مهلت اعلام نظر داوران از سوی دادگاه اگر آن را ضروری تشخیص دهد ، مدت را تمدید می نماید ، داوران منتخب یا منصوب ، مکلفند با تشکیل حداقل دو جلسه ، با حضور زوجین ، سعی و اهتمام در رفع اختلاف و اصلاح ذات البین نمایند ، و در صورتی که رفع اختلاف به عمل نیامد یا یکی از زوجین از حضور در جلسات مقرر خودداری نمود ، با تشکیل جلسات دیگر با حضور زوجین یا یکی از آنان و یا بدون حضور آنان نسبت به موارد اختلاف بررسی نموده و نظر خود را بر امکان یا عدم امکان سازش ، در مهلت تعیین شده به دادگاه تسلیم نماید . داوری اجباری در این خصوص مشخص شده است

2- داوری بر حسب زمان تعیین داور

الف توافق به داوری پیش از بروز اختلاف :  طرفین می توانند در ضمن معامله و یا بموجب قرارداد جداگانه ، ملتزم شوند که در صورت بروز اختلاف بین آنها رفع اختلاف با داوری باشد[6]، یعنی وقتی تصمیم می گیرند که از رسیدگی  داوری استفاده نمایند که هنوز اختلافی پیش نیامده ولی احتمال بروز اختلاف در آینده هست و بنابراین از قبل تعیین تکلیف می نمایند ، اعم از اینکه ضمن معامله و به صورت شرط ضمن عقد باشد و یا به موجب قرارداد خاص مالک و مستاجر ، شرکای در یک امر تولید ، حتی دو همسایه می توانند چنین توافقی را از قبل بنمایند[7] .

ب- توافق به داوری هنگام بروز اختلاف : طبق ماده 454 ق .آ.د.م کلیه اشخاص که اهلیت اقامه دعوا را دارند ، می توانند منازعه و اختلاف خود را ، اعم از اینکه در دادگاههای دادگستری طرح شده یا نشده باشد ، و در صورت طرح در هر مرحله ای که باشد با تراضی به داوری یک یا چند نفر رجوع کنند ، یعنی در این نوع داوری ، باید اختلافی باشد تا تراضی به داوری یک یا چند شخص شود

3- داوری بر حسب ملیت طرفین یا تعلق آن به یک کشور و یا تعلق به جامعه بین المللی : 

( جزوه اسکینی دانشگاه مفید ، ص 4   قلمرو سیاسی خاصی مربوط باشد[9] ، به عبارتی در جایی که کلیه عناصر و عوامل اختلاف یا داوری به یک سرزمین معین ارتباط پیدا کند[10] ، و هیچ گونه عنصر خارجی (، قانون حاکم بر داوری ، محل برگزاری داوری ،  محل صدور رای و ... ) در آن دخالت نداشته باشد ، داوری داخلی محسوب می شود . در خصوص داخلی انگاشتن داوری ، معیارهای مختلفی بیان شده است که مهمترین آن ، معیار جغرافیایی ( اصل سرزمینی بودن ) و معیار آیین دادرسی می باشد .

طبق معیار جغرافیایی ،  داوری از ملیت یا تابعیت کشوری برخوردار است که محل تشکیل و صدور رای داوری و همچنیین شناسایی و اجرای در یک کشور باشد  برای مثال ، اگر محل داوری و صدور رای در ایران باشد ، داوری ایرانی محسوب می گردد .

طبق معیار آیین رسیدگی ، داوری زمانی ایرانی ( داخلی ) محسوب می شود که طرفین ، قانون ایران را حاکم بر آیین رسیدگی ، انتخاب نمایند . برای مثال ، اگر طرفین دعوا ، قانون داوری تجاری بین المللی ایران را حاکم بر آیین رسیدگی قرارداده باشند این داوری ، ایرانی محسوب می شود .

به نظر می آید که قانونگذار در بند 1 ماده 35 ق.د.ت.ب ، معیار آیین رسیدگی را نیز پذیرفته است ؛ زیرا در این بند مقرر داشته است : « به استثنای موارد مندرج در مواد 33 و 34 آرای داوری که « مطابق مقررات این قانون » صادر شود قطعی و پس از ابلاغ لازم‌الاجرا است و در‌صورت درخواست کتبی از دادگاه موضوع ماده 6 ترتیبات اجرای احکام دادگاهها به مورد اجرا گذاشته می‌شوند . » همانطوری که از سیاق این بند و درج  قید « مطابق مقررات این قانون »  در این بند ، برمی آید که در صورت غیر ایرانی بودن طرفین اختلاف و حاکم دانستن قانون داوری تجاری بین المللی ایران بر آیین رسیدگی ، داوری داخلی محسوب شده و ترتیبات اجرای احکام دادگاهها [ مطمینا ، منظور احکام دادگاهها ایران می باشد ] به مورد اجرا گذاشته می‌شوند . این تفسیر ، قلمرو اجرایی قانون داوری تجاری بین المللی ایران  را گسترش می دهد و طرفین ایرانی دعوا ، که بموجب بند « ب » ماده 1 ق.د.ت.ب از امتیازات این قانون محروم می شوند ، نیز می توانند از امتیازات این قانون بهره مند گردند .

ب- داوری خارجی :  هرگاه داوری به وسیله یک هیئت یا دیوان داوری در خارج از محل اجرای رای صورت گرفته باشد ، این نوع داوری را داوری خارجی می نامند

ج داوری بین المللی : ‌ قانون داوری تجاری بین‌المللی در بند « ب » ماده یک ، داوری بین المللی را این گونه تعریف نموده است : « داوری بین‌المللی عبارتست از اینکه یکی از طرفین در زمان انعقاد موافقتنامه داوری به موجب قوانین ایران تبعه ایران نباشد . »

4- داوری بر حسب شکل آن :

الف داوری سازمانی :  داوری که حل و فصل اختلاف ، تحت نظر و نظارت و مدیریت یک سازمان یا مدرسه دایمی داوری انجام می شود ، و طرفین روش رسیدگی و صدور حکم در باب اختلافات خود را تابع مقررات از پیش تدوین شده یک سازمان داوری  می دهن البته خود سازمان داوری مبادرت به داوری نمی کند و طرفین آزادی عمل دارند که داور یا داوران خود را انتخاب کنند . در داوری سازمانی ، موسسه تدوین کننده قواعد داوری علاوه بر تنظیم مقررات داوری ، خدمات اداری لازم را تدارک و بر اجرای قواعد داوری نظارت می کن، داوری سازمانی در این مفهوم برای اولین بار با تصویب قانون اساسنامه مرکز داوری اتاق بازرگانی و صنایع و معادن ایران وارد نظام حقوقی ایران شد

ب داوری موردی: داوری که طرفین بدون توسل به خدمات و نظارت سازمان داوری برای حل و فصل اختلافات ، به یک یا چند داور که خود معین می کنند و طریق رسیدگی توسط آنها را نیز معین می کنند ، متوسل می شوند. برخی از این داوری با عنوان داوری اختصاصی یا ویژه نیز یاد نموده اند

در ماده ۴۵۴  قانون آیین دادرسی دادگاه های عمومی  و انقلاب ( در امور مدنی) مقرر شده است « کلیه اشخاصی که  اهلیت اقامه دعوا دارند  می توانند با تراضی یکدیگر  منازعه و اختلاف  خود را خواه در دادگاه ها  طرح شده باشد  و در صورت طرح در هر مرحله ای  از رسیدگی باشد به داوری یک یا چند نفر ارجاع دهند.

برای ارجاع اختلاف یا اختلافات  بین متداعبین به داوری لازم است  که طرف ها با یکدیگر تراضی کند . چنانچه یک طرف رضایت  در ارجاع اختلاف  به داوری داشته باشد اما طرف یا طرف های دیگر  رضایت نداشته باشند  تصمیم داور هیچ ارزشی ندارد . اصولا اولین کاری که داور باید انجام دهد  احراز تراضی و توافق  طرف های اختلاف به داوری  و پذیرش صلاحیت داور است. چنانچه داور  تراضی و توافق طرف ها  را احراز نکند  نباید جریان رسیدگی داوری  را آغاز کند  چه برسد به اینکه آن  را به انتها ببرد  و حکمی در ماهیت اختلاف  بدهد!  از این ماده به خوبی می توان استنباط کرد که صلاحیت داور  و مراجع داوری «صلاحیتی اختیاری است» . یعنی طرف ها باید آنرا آزادانه  بپذیرند و با فقدان توافق طرف ها  طریقه ی داوری برای حل و فصل  اختلاف طرف ها مسدود است 

اما صلاحیت دادگاه های دادگستری  اجباری است چون  _برای مثال _ به موجب اصل  سی و چهارم  قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران «دادخواهی حق مسلم هر فرد است و هر کس  می تواند به منظور دادخواهی  به دادگاه های صالح  رجوع نماید ، همه افراد ملت حق دارند این گونه دادگاه ها را دسترس داشته باشند  و هیچ کس را نمی توان  از دادگاهی که به موجب  قانون حق مراجعه به آن را دارد منع کرد»

چنانچه صلاحیت دادگاه های دادگستری هم اختیاری بود  راه برای قانون شکنان و تجاوز کنندگان  به حریم و حقوق دیگران  باز بود و امکان برقراری نظم نبود. هر کس هر کاری دلش می خواست می کرد و به قول معروف «سنگ روی سنگ بند نمی شد»   چون آنکس که منکر حق دیگری  یا متجاوز به آن است هیچ علاقه ای ندارد  که برای تشخیص  اینکه  حق با کیست؟ به اختیار خود به دادگاه برود. اما باید به یاد داشت که در امور حقوقی  کسی می تواند  به دادگاه مراجعه کند  که ذی نفع باشد و حق وی منجز باشد و برای اثبات ادعای  خود دلیل داشته  باشد تا آسایش خوانده هم به سادگی  سلب نشود.

در ابتدای این نوشته  یادآوری شد که جوهر اصلی داوری ، تراضی و توافق  طرفین است  که امکان دارد  قبل از بروز اختلاف باشد و معمولا به صورت« شرط داوری » و یا « شرط حل وفصل اختلاف » در قرارداد مبنا  گنجانده می شود ویا بعد از بروز  اختلاف و با توافقی جداگانه . در حالت اول امکان دارد  که مراجعه به داوری  در سندی جداگانه درج شود. 

بهترین زمان تراضی  و توافق برای گزینش  روش داوری  هنگام انعقاد قرارداد است  چون معمولا طرفین در درجه اول  مقصودشان از معامله تحصیل  عوضین است  و به مسائل جزیی تر  چندان توجهی نمی کنند . به علاوه بروز اختلاف در رابطه ای بین طرفین  بعید و ناممکن  نیست پس چه بهتر که برای برطرف کردن آن  طریقی مطمئن مفید وسریع پیش بینی کرد . اما بعد از بروز اختلاف پیمان شکن یا آنکه به پیمان شکنی متهم می شود  چندان علاقه ای ندارد که با مدعی  برای حل و فصل اختلاف  ایجاد شده توافقی کند ، چون ممکن است مدعی علیه  به عقیده و نظر  خودش مرتکب  هیچ تخلفی نشده  یا خواسته مدعی را ناشی از سوءنیت ، زیاده خواهی و  یا اشتباه وی بداند .پس بهتر است طرفین  قرارداد در انتخاب مرجع  رسیدگی ، شخص داور ، آیین رسیدگی  و انتخاب قانون حاکم  در همان آغاز  رابطه خودشان با یکدیگر  توافق کنند . مکانیزم حل وفصل ناقص  یا ناسنجیده مشکل  احتمالی طرفین را  که حل نمی کند هیچ  بلکه ممکن است در صورت  بروز اختلاف مشکل طرفین را  پیچیده تر کند .

متاسفانه ما ایرانیان چندان علاقه ای به استفاده  از دانش و بینش  حقوقدان نداریم  و فقط وقتی دچار  مشکل شدیم ممکن است  به ایشان مراجعه کنیم ! از این گذشته اکثر مردم متاسفانه نمی دانند  که گفتار یا کردار  نا سنجیده شان ممکن است باعث تضعییع حقوقشان و از دست دادن  فرصت های شان شود .

احتیاط شرط عقل است و آدم خردمند پیشاپیش  آینده را هم در نظر میگیرد  و احتمال می دهد  که شاید کارها  مطابق خواست طرف ها  پیش نرود ، اگر امور آنگونه پیش بیاید  که مد نظر طرفین بود  که به مقصود رسیده اند  اما اگر به مقصود نرسیدند  آواره و سرگردان نشوند  به قول معروف  از اینجا مانده و از آنجا رانده نشود « هم از گندم ری بیفتند هم از خرمای بغداد» 

مخصوصا در معاملاتی که یکی  از طرف ها  تابع و مقیم کشوری دیگر است باید مراقب بود که دوری راه یکی از اسباب  کاهلی و پیمان شکنی است چون متعهد سهل انگار  و بی احتیاط ، متعهد له  را در برابر خویش ندارد  و ممکن است صحیحا  به تعهد عمل نکند  و سهل انگاری و بی مبادلاتی خودش را به گردن متصدی حمل ونقل شخص ثالث  و یا حوادث قهری بیندازد.

بارها در مرکز اتاق داوری ایران  بازرگانانی دیده شده اند  که فقط با پروفرمایی ثبت سفارش کرده اند وتمام  یا بعض  عوض معامله را داده اند  و متاسفانه طرف خارجی  نا به کار از آب در آمده و به تعهد خودش عمل نکرده  یا در آن تقلب کرده است . این زیان دیدگان از مرکز  داوری اتاق ایران  توقع حمایت دارند اما به اختیار ی بودن صلاحیت  مرجع داوری توجهی ندارند و از آن بی اطلاعند م متاسفانه گمان می کنند  که با نوشتن نامه  و تظلم خواهی  می توانند مشکل را حل کنند  اما متاسفانه نامه نگاری ها هیچ کمکی  به حل مشکل نخواهد کرد. فقط با رای قاضی  یا داور است  که می توان متعهد متخلف را به انجام تعهدی که کرده است  وادار کرد و چنانچه محکوم علیه نخواهد آن را طوعا اجرا کند قهرا و به درخواست «دادبرده» رای اجرا شود.

داوری

بعد از ایجاد اختلاف روشهای متعددی برای حل کردن آن وجود دارد . برخی با مراجعه به دادگاه و سپری کردن تشریفات خاص دادرسی که گاهی طولانی و هزینه‌بر هم می‌شود، مشکل را حل می‌کنند و برخی نیز روش ساده‌تری را بر‌می‌گزینند و تلاش می‌کنند اختلاف به‌وجود آمده را از طریق فرآیندهایی مبتنی بر سنت ریش‌سفیدی و میانجیگری در مدتی کوتاه‌تر و البته بدون تشریفات فیصله ‌دهند. به روش دوم در اصطلاح حقوقی مراجعه به داوری می‌گویند

ممکن است طرفین یک اختلاف، با اراده و خواست خود یک دعوا را به داوری ارجاع ‌دهند، گاهی ممکن است تصمیم دادگاه هم زمینه حل و فصل یک اختلاف به وسیله داور را فراهم کند؛ بنابراین داوری به اختیاری و اجباری قابل تقسیم است

داوری اختیاری

زمانی که ما قراردادی را منعقد می‌کنیم می‌توانیم در لابه‌لای آن بندی اضافه کنیم که در صورت به‌وجود آمدن اختلاف، آن را به وسیله داور یا داوران منتخب حل‌وفصل کنیم. علاوه بر این ممکن است در یک قرارداد جداگانه توافق به حل اختلافات از طریق داوری شود

داوری اجباری

در برخی موارد دادگاه حل یک مساله را با توجه به اوضاع و احوال آن از طریق داوری به مصلحت می‌بیند و موضوع را برای حل اختلاف به داوری ارجاع می‌دهد. این مورد را داوری اجباری نامگذاری کرده‌اند؛ چون طرفین دعوا در این امر هیچ نقشی ندارند. البته دادن چنین اختیاری به قاضی قابل توجیه نیست به همین دلیل این نوع از داوری فقط در مواردی که قانونگذار مشخص کرده است، مورد استفاده می‌شود. به عنوان مثال در دعاوی طلاق حتما برخی افراد به عنوان حکم و داور در جریان داوری مداخله می‌کنند

دلایلی که باید به داور مراجعه کرد        

مراجعه به داوری شرایط سفت و سختی ندارد و معمولا تشریفات دشواری طی نمی‌شود؛ اما برای اینکه جلوی سوءاستفاده گرفته شود و اشتباهات به حداقل برسد بعضی شرایط برای کسی که اختلاف را به داوری ارجاع می‌دهد و داور پیش‌بینی شده است که هنگام ارجاع اختلاف به داوری باید مورد توجه قرار گیرد

اولین سوالی که پاسخ به آن اهمیت دارد این است که چرا ما باید به سراغ داوری برویم؟ این امر چند دلیل ساده دارد:

صرفه‌جویی در زمان: رسیدگی در دادگاه‌ها به درازا می‌کشد؛ اما داوران به دو دلیل سریع‌تر به دعوا رسیدگی می‌کنند: ۱- لازم نیست مقررات قانون آیین دادرسی مدنی را رعایت کنند. ۲- مهلت رسیدگی آنها محدود است و باید در مدت معینی رای صادر کنند

صرفه‌جویی در هزینه: رسیدگی در دادگاه نیازمند صرف هزینه‌های متعددی است. علاوه بر این تلف شدن زمان نیز هزینه‌هایی را بر طرفین دعوا تحمیل می‌کند. هزینه‌های داوری به مراتب کمتر از هزینه‌هایی است که باید با مراجعه به دادگاه بپردازیم. تصور کنید که شما می‌توانستید قاضی رسیدگی‌کننده به دعوای خود را در دادگاه انتخاب کنید؛ در این صورت حتماً پذیرش رای او برای شما آسان‌تر بود هرچند که آن رای به ضرر شما باشد. در رسیدگی قضایی در دادگاه‌ها این امکان وجود ندارد و منطقی هم نیست؛ اما این موضوع در داوری کاملاً امکان‌پذیر است؛ بنابراین داوری که توسط طرفین دعوا انتخاب می‌شود به او اعتماد بیشتری وجود دارد. از طرفی داور هم می‌کوشد تا اصحاب دعوا را به یکدیگر نزدیک سازد و این امر موجب نزدیکی و حسن تفاهم نسبی طرفین می‌شود. به خاطر داشته باشید شخصی که اختلافی را به داوری ارجاع می‌دهد باید شرایطی داشته و از بلوغ، عقل و اختیار برخوردار باشد تا بتواند موافقت‌نامه داوری را امضا کند. بنابراین روشن است که کودک، مجنون و غیررشید نمی‌تواند اختلافی را به داوری ارجاع دهد

شرایط داور     

در قانون شرایط داور تعیین نشده است بنابراین قاعدتاً هر کسی به عنوان داور می‌تواند انتخاب شود؛ اما قانون اشخاصی را که ممنوع از انتخاب شدن به عنوان داور هستند، مشخص کرده است. بنابراین هر کسی می‌تواند داور باشد مگر اشخاصی که فاقد اهلیت قانونی هستند و به حکم قطعی دادگاه یا بر اثر آن از داوری محروم شده‌اند. این افراد کسانی هستند که سن آنها کمتر از 25 سال باشد؛ در دعوا ذی‌نفع باشند؛ با یکی از اصحاب دعوا قرابت سببی یا نسبی تا درجه دوم از طبقه سوم داشته باشند؛ قیم یا کفیل یا وکیل یا مباشر امور یکی از اصحاب دعوا هستند؛ خود یا همسرانشان وارث یکی از اصحاب دعوا باشند؛ خود یا همسرانشان یا یکی از اقربای سببی یا نسبی تا درجه دوم از طبقه سوم داوران با یکی از اصحاب دعوا یا زوجه یا یکی از اقربای نسبی یا سببی تا درجه دوم از طبقه سوم دارند؛ یکی از اصحاب دعوا با اشخاصی که قرابت نسبی یا سببی تا درجه دوم از طبقه سوم با یکی از اصحاب دعوا دارند، در گذشته یا حال دادرسی کیفری داشته باشند؛ همچنین کارمندان دولت در حوزه مأموریت آنان.

قرارداد داوری

بسیاری از قراردادهایی که امروز منعقد می‌شود شامل بخشی برای داوری اختلافات احتمالی است. گفتیم که قرارداد داوری ممکن است به صورت جداگانه هم منعقد شود؛ اما آنچه می‌خواهیم به بررسی آن بپردازیم این است که باید در متن این قرارداد چه چیزهایی بنویسیم؟ شرایط قرارداد داوری مثل هر قرارداد دیگری است با این تفاوت که موضوع آن تعهد دو طرف قرارداد بر این موضوع است که اختلاف موجود یا احتمالی آینده را به فرد یا افرادی خارج از دادگاه‌های دادگستری واگذار کنند. هنگام انعقاد چنین قراردادی به این نکات دقت کنید

1-مورد یا مواردی را که حل اختلاف راجع به آن، به داور ارجاع شده است، در قرارداد شرح دهید.

۲- نام و مشخصات کامل طرفین و داورها را در قرارداد بنویسید. به عنوان مثال نام و نام خانوادگی و سایر توضیحاتی را که نهایتاً موجب رفع هر‌گونه ابهامی در این زمینه می‌شود، در قرارداد منعکس کنید

۳- تعداد داوران بند دیگری است که بهتر است به قرارداد داوری اضافه کنید. در قانون سقفی برای تعداد داوران تعیین نشده است؛ اما بهتر است که تعداد آنها را سه نفر یا عددی فرد تعیین کنید تا مشکلی در تصمیم‌گیری به وجود نیاید.

 

تعیین داور

بعد از اینکه تصمیم به ارجاع اختلاف به داوری گرفته شد گام بزرگ دیگری که باید دو طرف بردارند تعیین داور است. شما می‌توانید یکی از راه‌هایی را که در ادامه توضیح داده می‌شود، برای تعیین داور انتخاب کنید:

1-تعیین داور توسط اصحاب دعوا: منطقی‌ترین راه این است که دو طرف داور یا داوران خود را قبل یا بعد از بروز اختلاف تعیین کنند. تعیین داور توسط اصحاب دعوا ممکن است در موافقت‌نامه داوری یا در توافق جداگانه‌ای انجام شود و نیز می‌توانند به طور ضمنی مورد توافق قرار گیرد

2-تعیین داور توسط شخص ثالث: ممکن است دو طرف توافقنامه داوری شخص معتمدی را انتخاب و وظیفه تعیین داور را به او محول کنند. این شخص ممکن است حقیقی یا حقوقی باشد. یعنی حتی می‌توان وظیفه تعیین داور را به یک شرکت یا سازمان داد. شخص ثالثی که داور را تعیین می‌کند باید تمامی شرایطی را که طرفین در موافقت‌نامه‌ داوری برای تعیین داور مقرر داشته‌اند، رعایت کند و مقررات مربوط به ممنوعیت از داوری را نیز مورد توجه قرار دهد

۳- تعیین داور توسط دادگاه: معمولا زمانی که داور یا داوران به هیچ‌ یک از دو طریق بالا تعیین نمی‌شوند، دادگاه کار تعیین داور را بر عهده می‌گیرد؛ اما ممکن است طرفین این وظیفه را صریحا به دادگاه واگذار کنند؛ بنابراین چند روش در این خصوص وجود دارد:

واگذاری صریح طرفین: ماده 455 قانون آیین دادرسی مدنی در کلیه موارد رجوع به داور، به طرفین اجازه داده است که به انتخاب داور یا داوران بپردازند

توافق نکردن طرفین در تعیین داور: زمانی که دو طرف متعهد شده‌اند که شخصی را به عنوان داور تعیین کنند اما به این تعهد خود عمل نکردند، هر یک از طرفین می‌توانند شخصی را به عنوان داور تعیین و به وسیله اظهار‌نامه به طرف مقابل اعلام دارد و از او بخواهد که نظر خود را در مورد داور واحد ظرف 10 روز از تاریخ ابلاغ اظهارنامه اعلام کند. اگر در مهلت مقرر اقدامی به عمل نیاید ذی‌نفع می‌تواند برای تعیین داور به دادگاه مراجعه کند.

تعیین جانشین داور ممتنع: منظور ما از داور ممتنع داوری است که از داوری امتناع کرده است، خواه استعفا داده یا دو بار پشت سر هم در جلسه دادرسی حاضر نشده است یا اینکه حاضر شده و از رای دادن خودداری می‌کند. در چنین وضعی اگر بین دو داور دیگر در صدور رای اختلاف حاصل شود دادگاه به جای داور مزبور ظرف ده روز داور دیگری را به قید قرعه انتخاب می‌کند.

خودداری شخص ثالث از تعیین داور: گفتیم که یکی از راه‌های تعیین داور این است که شخص ثالثی که مورد اعتماد است را مأمور این کار کنیم؛ اما این کار دردسرهایی هم دارد مثلا ممکن است شخص ثالث این تکلیف خود را انجام ندهد؛ در این صورت هر یک از طرفین می‌توانند شخصی را به عنوان داور تعیین و به وسیله اظهار‌نامه به طرف مقابل اعلام دارد و از او بخواهد که نظر خود را در مورد داور واحد ظرف 10 روز از تاریخ ابلاغ اظهارنامه اعلام کند. اگر در مهلت مقرر اقدامی به عمل نیاید ذی‌نفع می‌تواند برای تعیین داور به دادگاه مراجعه کند.

منابع

[1] - یکی از اساتید حقوق ، موارد تعیین داور توسط دادگاه به قید قرعه را یک نوع داوری با عنوان « موارد داوری به قید قرعه » تلقی کرده و در ذیل اقسام داوری از آن یاد کرده است . به عبارتی این نوع داوری را نه از قسم داوری اختیاری و نه از قسم داوری اجباری دانسته است ، و مواد 635 و 637 ق.ق را ( مواد 459 و 460 قانون آیین دادرسی مدنی فعلی ) ، تعیین داور توسط دادگاه را بیان می دارد ، مصداقی از این نوع داوری دانسته است .( واحدی ، قدرت الله ، آیین دادرسی مدنی 3 ، نشر میزان ، چاپ اول ، پاییز 1377 ، 187 ) به نظر نگارنده ، این موارد ( تعیین داور به قید قرعه توسط دادگاه ) از نوع داوری اختیاری است ؛ چون قرارداد ارجاع امر به داوری با اراده طرفین تشکیل می شود و در غیر این صورت ، اثری بر آن مترتب نخواهد بود . همچنین دخالت دادگاه را می توان با قاعده « الحاکم ولی المتنع » توجیه نمود . در واقع ، جواز دخالت دادگاه به خاطر تشکیل قرارداد ارجاع امر به داوری توسط طرفین دعوا و خودداری یکی از آنان از تراضی در انتخاب و معرفی داور می باشد .

[2] - واحدی ، قدرت الله ، آیین دادرسی مدنی 3 ، نشر میزان ، چاپ اول ، پاییز 1377 ، صفحه های 185 تا 187 .

[3] - واحدی ، قدرت الله ، آیین دادرسی مدنی 3 ، نشر میزان ، چاپ اول ، پاییز 1377 ، صفحه های 185 تا 187 . همچنین مدنی ص 241  . آدم ج 1

[4] -  مدنی ، جلال الدین ، آدم ، جلد اول ، انتشارات پایدار ، صص 243-242 .

[5] -  برخی بیان داشته اند : « داوری اختیاری نیز از جهت اینکه ممکن است قبل از بروز اختلاف و بعد آن باشد خود دو قسم ارجاع امر به داوری قبل از بروز اختلاف و بعد از بروز اختلاف قابل تقسیم می شود ، و مواد 454 و 455 ق .آ.د.م ، موید این نوع داوری است. قدرت الله واحدی آدم 3 همان ص 186

[6] - ماده 455 ق.آ.د.م

[7] - دکتر مدنی ، سید جلال الدین ، آیین دادرسی مدنی ، جلد اول ، انتشارات پایدار ، 1376 ، ص 240 تا 241 .

[8] - دکتر مدنی ، سید جلال الدین ، آیین دادرسی مدنی ، جلد اول ، انتشارات پایدار ،  ص 241

[9] - محمد زاده اصل ، حیدر ، داوری در حقوق ایران ، تهران ، انتشارتا ققنوس ، 1379 ، ص 32 .

[10] - ریحانه ، روشنایی ، رای داوری از منظر قانون داوری تجاری بین المللی ایران ( 1376 ) با تاکید بر کنوانسیون نیویورک ( 1958 ) ، پایان نامه کارشناسی ارشد حقوق خصوصی ، دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه مازندران ، 87-86 ، ص 9 .

[11] -  محمد زاده اصل ، حیدر ، همان ، ص 33 .

[12] - institiution

[13] - ربیعا اسکینی ، جزوه درسی داوری بین المللی ، دانشگاه مفید قم ، 1379-1378 ، ص 6 .

[14] - محمدزاده اصل ، حیدر ، داوری در حقوق ایران ، تهران ، ققنوس ، 1379 ، ص 34 .

[15] - دکتر محبی ، دادگاه غیر دولتی ، ماهنامه اتاق بازرگانی و صنایع و معادن ایران ، شماره 594 ،  28/6/1387 .

 [16] - ربیعا اسکینی ، جزوه درسی داوری بین المللی ، دانشگاه مفید قم ، 1379-1378 ، ص 6 . همچنین محمدزاده اصل ، حیدر ، همان ، ص 34 .

[17] - اسدی نژاد طاهر گورابی ، سید محمد ، داوری تجاری بین المللی ایران و آنسیترال ، انتشارات دانشگاه گیلان ، 1377 ، ص 56 . همچنین ، محمد زاده اصل ، حیدر ، همان ، ص 32 .

 

  • ۰
  • ۰

اصل نسبی بودن قراردادها در حقوق ایران


الناز رحیمی کارشناس ارشد حقوق خصوصی


مقدمه

اصل نسبی بودن اثر قرارداد از اصول مهم قراردادها است و آن عبارت از تاثیر قرارداد در طرفین معامله یعنی کسانی که اراده آنها یا نمایندگان آنها موجد آن عقد است یا عقد به حکم قانون برای آن شخص محسوب می شود و در معنی اعم قائم مقام طرفین عقد یعنی جانشین متعاقدین نیز جزء طرفین عقد می باشند (ماده 231 قانون مدنی). یکی از اساتید دانشگاه در کتاب خود (1) معامله فضولی را از مصادیق تعهد برای شخص ثالث و تخصیص اصل نسبی بودن اثر قرارداد عنوان کرده است. می دانیم که این اصل نیز مانند بسیاری از اصول توسط مقنن تخصیص شده است و مخصص همان تعهد به نفع شخص ثالث است هر چند در مصادیق این مخصص اختلاف نظر دیده می شود لیکن تفاسیر غیر علمی نمی تواند راهگشای حل شبهات حقوقی باشد صحیح نیست که مستثناء را تفسیر موسع کرد و موارد مشکوک را داخل در آن دانست این رویه با سیستم حقوقی ایران سازگار نیست. منصرف از عقیده موءلف هر چند نامبرده استدلالی برای ادعای خود نیاورده است باید دید آیا می توان قسمت ذیل ماده 196 قانون مدنی را شامل معامله فضولی دانست؟ و اینکه در این قیاس می توان علت را در مقیس علیه (اصل) و مقیس (فرع) یکی دانست و حکم اصل را بی ارتباط با اوصاف اصل و فرع دانست یا خیر؟...

اصل نسبی بودن قراردادها

قبل از هر چیز باید تعریف شخص ثالث را بدانیم. ثالث کسی است که در عقد بیگانه است و طرف عقد محسوب نمی شود و اراده ایشان در ساخت ماهیت عقد دخالتی ندارد. به نظر ما معامله فضولی تحت هیچ عنوان از مصادیق تعهد برای شخص ثالث محسوب نمی شود. زیرا، اولا: در تعهد برای شخص ثالث دو طرف ضمن عقد شرطی به نفع شخص ثالث در نظر میگیرند یا اینکه ماهیت عقد را برای ثالث در نظر بگیرند در هر دو حال قصد و رضای طرفین عقد انشای ماهیت قرارداد را موجب می شود و عقد کاملا تشکیل می شود و تمامی شرایط اعتبار عقد وجود دارد ولی در معامله فضولی هنگامی که فضول اموال مالک را منتقل می کند عقد کاملا محقق نمی شود بلکه یکی از شرایط اعتبار عقد یعنی رضای مالک را فاقد است یعنی عقد ناقص است و هنوز کاملا محقق نشده و زمانی که مالک تنفیذ کرد با ضم رضای وی است که عقد کامل می شود. از این مطلب بر می آید که رضای مالک در تحقق کامل عقد موثر است ولی در تعهد به نفع ثالث اراده شخص ثالث در تکمیل عقد تاثیری ندارد و اگر ثالت شرط را رد کند به اعتبار عقد لطمه ای وارد نمی شود ولی رد معامله فضولی توسط مالک عقد را باطل می کند.

ثانیا: در معامله فضولی، فضول هیچ سمتی در عقد ندارد و بعد از تنفیذ مالک فقط عنوان نماینده داشته و نمی توان از لحاظ حقوقی وی را طرف عقد دانست هر چند اراده وی موجد عقد باشد چنانچه در عقد وکالت اراده و قصد وکیل سازنده عقد است ولی طرف معامله موکل است نه وکیل. پس مالک بعد از تنفیذ عقد می شود طرف عقد و تمامی آثار عقد به وی تسری پیدا می کند و دیگر نسبت به فضول تاثیری ندارد پس چگونه می توان مالک را در اینجا شخص ثالث و بیگانه در عقد نامید که در عقد تعهدی برای وی شده است؟... ثالثا: اگر بخواهیم نظر استاد را بپذیریم ناگزیر در عقدی که وکیل شخصی برای موکل انعقاد می کند باید وکیل را طرف اصلی عقد بدانیم و موکل را شخص ثالث، چرا که قصد وکیل عقد را تشکیل داده است و رضای موکل آن را اعتبار بخشیده است و یا اینکه معامله ای که ولی یا قیم صغیر برای مولی علیه خود منعقد می کند باید صغیر را طبق نظر استاد به طریق اولویت شخص ثالث دانست! این همان قیاس مع الفارق است که استاد گرامی بدان متوسل و متمسک شده است...!

رابعا: تاثیر قرارداد نسبت به اشخاص ثالث چنانچه از ظاهر مسئله هویداست مقصود تاثیر عقد است و عقد از زمانی که آثار آن جریان می یابد عنوان تاثیر برای شخص ثالث مطرح می شود در حالی که در معامله فضولی قرارداد غیر نافذ است و قرارداد غیر نافذ اصلا اثری ندارد که آن را تاثیر نسبت به ثالث بدانیم و زمانی که تنفیذ شد آثار آن جاری می شود و هنگامی که تکمیل شد دیگر ثالثی وجود ندارد تا عقد نسبت به وی موثر واقع شود... خامسا: استاد تاثیر عقد فضولی برای شخص ثالث را با تاثیر عقد در ماده 231 قانون مدنی اشتباه کرده است. منظور این ماده تاثیر اثر عقد یا شرط نسبت به ثالث است، یعنی تاثیر عقد در پرتو اراده متعاقدین و آنچه ثمره عقد است نه هر تاثیری. ایشان این که بعد از عقد فضولی تعهدی برای ثالث بوجود می آید در اینکه عقد را تنفیذ یا رد نماید این تعهد را تاثیر نامیده و گفته است این قرارداد از مصادیق تعهد برای شخص ثالث است. فساد این نظر اوضح تر از آن است که نگارنده به شرح آن بپردازد و مختصر اینکه این اثر گذاری با مقصود مقنن فاصله زیادی دارد. در واقع می توان ادعا نمود که بسیاری از عقود نسبت به دیگران هم موثر است اما آیا می توان آن را تعهد برای ثالث پنداشت. چنانچه دو نفر قراردادی منعقد کنند که در مکانی یک نانوائی احداث کنند که قطعا نسبت به اشخاص آن محل موثر است آیا منطقی است آن را تعهد برای شخص ثالث در نظر گرفت؟...

سادسا: اگر در ضمن عقد برای فضول حق فسخ یا هر شرطی به نفع وی در نظر گرفته است قبل از اجازه عقد این شروط قابل اعمال نیست چرا که عقد غیر نافذ است و اثری به بار نمی آورد که این شروط قابل اجرا باشد و به تبع عقد، ناقص است. به نظر می رسد این شروط از همان زمان تشکیل عقد به حکم قانون برای مالک است که بعد از تنفیذ می تواند آنها را اعمال کند مانند حق فسخ و یا دیگر حقوق، مشروط بر اینکه مباشرت فضول علت اصلی در نظر گرفتن این شروط نباشد که در این صورت شروط کان لم یکن می شود. پس فضول در عقد بیگانه است و هیچ تاثیری نمی تواند در عقد بگذارد و مالک طرف عقد است بطوریکه اگر عقد فضولی تعهد برای شخص ثالث یعنی مالک بود انتقال این شروط به مالک خلاف اصول و قواعد حقوقی می بود.

سابعا: هنگامی که شخصی ماهیت عقد را برای ثالث در نظر می گیرد مثلا قراردادی منعقد می کند که شخصی تابلوی نقاشی برای ثالثی رسم نماید در این قرارداد آنچه ظاهر در قصد مشروط له است عوض معنوی است یعنی از مال خود به نفع شخص ثالث تعهدی در نظر میگیرد ولی عقد فضولی شخص فضول از اموال مالک برای مالک انعقاد عقد می کند و اگر به نام خود و برای خود منعقد کند به حکم قانون برای مالک محسوب می شود. در این معامله عوض معنوی برای فضول متصور نیست اگر هم باشد فضول در اموال خود تصرف نمی کند که این معامله برای خود باشد و طبق ماده 196 قانون مدنی معامله برای غیر است در حالی که تعهد برای شخص ثالث معامله برای طرفین است نه برای ثالث و شخص ثالث صرفا از اثر قرارداد منتفع می شود دیگر طرف عقد نیست.

ثامنا: در تعهد برای شخص ثالث طرفین عقد می توان عقد را اقاله کنند ( در نقش قبول شخص ثالث در اقاله این عقد اختلاف است ) ولی در عقد فضولی تا قبل از تنفیذ مالک، فضول نمی تواند عقد را با اصیل اقاله کند چراکه اقاله مختص عقد صحیح است نه غیر نافذ، در عقد غیر نافذ اقاله موضوعیت ندارد. بعد از تنفیذ نیز فضول نمی تواند عقد را اقاله کند و فقط اراده مالک و اصیل می تواند باعث انحلال عقد شود و قبول فضول تاثیری ندارد و بیگانه محسوب می شود. پس با این حساب از این جهت نیز نمی توان این عقد را استثناء اصل نسبی بودن اثر قراردادها دانست.

تاسعا: با توجه به دلایل فوق در عقد فضولی مالک طرف عقد است ولی در تعهد برای شخص ثالث، ثالث طرف عقد نیست. اگر معامله فضولی تعهد برای ثالث بود شخص ثالث و مالک در یک نفر جمع می شود مگر می شود شخصی هم ثالث باشد هم جزء متعاقدین!

حالت‌های اصل نسبی بودن قرارداد

این قاعده به دو صورت متصوّر است

أ‌. طرفین قرارداد نمی‌توانند از طریق قرارداد علیه شخص ثالث تعهداتی را ایجاد نمایند.

ب‌. طرفین قرارداد نمی‌توانند به تبع ثالث منافع و حقوقی را در قرارداد تصور نمایند.

در فرض اول که تعهدات علیه ثالث ایجاد می‌شود استثنائاتی وجود دارد که بسیار محدود به موارد خاص می‌باشد؛ چرا که ایجاد تعهد برای شخصی که آن را نپذیرفته است، خلاف آزادی افراد می‌باشد. ولی در موارد استثنایی قانونگذار این امر را پذیرفته است. یکی از مصادیق بارز تعهد علیه ثالث قرارداد ارفاقی می‌باشد.

طبق ماده 489 قانون تجارت طلبکارهایی که جزء اکثریت نبوده و قرارداد ارفاقی را هم امضا نکرده‌اند، می‌توانند سهم خود را به نسبتی که به سایر طلبکاران می‌رسد دریافت کنند؛ لیکن حق ندارند باقیمانده طلب خود را از دارایی تاجر ورشکسته مطالبه کنند. مگر پس از تأدیه تمام طلب کسانی که در قرارداد ارفاقی شرکت یا قرارداد مذبور را ظرف 10 روز امضاء کرده‌اند. در شرح این ماده گفته شده است: اگر قرارداد ارفاقی فقط نسبت به طلبکارانی مؤثر بود که آن را امضاء کرده‌اند، لزومی نداشت قانونگذار برای آن ترتیب خاصی معین کند و موادی را به آن اختصاص دهد.[2] قرارداد ارفاقی نسبت به طلبکارانی که این قرارداد را منعقد نکرده‌اند یا ظرف مدت معین آن را امضاء نکرده‌اند تعهداتی را به ضرر ایشان ایجاد می‌کند بطوری که آنها را در نوبت بعد از طلبکاران در قرارداد ارفاقی می‌دهد که نوعی تعهد به ضرر ثالث است بنابراین از مصادیق بارز تعهد به ضرر شخص ثالث قرارداد ارفاقی می‌باشد.

فرض دوم تعهد به نفع شخص ثالث است. موضوع ماده 196 قانون مدنی (obligation to third party) این فرض نیز در حقوق ما پذیرفته شده است. اگر چه استثنایی بر اصل نسبی بودن قراردادهاست.

قرارداد فقط نسبت به طرفین متعاملین مؤثر است و نمی‌تواند نسبت به ثالث اثری داشته باشد، ولی این اصل با صحیح دانستن تعهد به نفع ثالث تخصیص زده می‌شود. بنابر ماده 196 موضوع ماده 231 صرفاً در مواردی است که تعهد علیه ثالث باشد. ثالثی که از تعهد مذبور سود می‌برد، می‌تواند به طور مستقیم به تعهد رجوع کند، مشروط بر اینکه طرفین قصد تعهد به نفع او را داشته باشند.

در ماده 768 قانون مدنی نیز تعهد به نفع ثالث مورد قبول قانون‌گذار قرار گرفته است.[3]

از مصادیق دیگر تعهد به نفع ثالث قرارداد بیمه عمر است.[4] ماده 1 قانون بیمه مصوب 1316- بیمه عقدی است که به موجب آن یک طرف تعهد می کند در ازا پرداخت وجه یا وجوهی از طرف دیگر در صورت وقوع یا بروز حادثه خسارت وارده بر او را جبران نموده یا وجه معینی به او و یا به شخص ثالث بپردازد.

در صورتی که این اشخاص معرفی شده، ثالثی هستند که نقشی در انعقاد قرارداد بیمه نداشته باشد، ولی به نفع ایشان تعهداتی در قرارداد مقرر می‌گردد.

برخی از اساتید معامله فضولی را استثنایی بر اصل نسبی بودن قراردادها دانسته‌اند.

به نظر می‌رسد معامله فضولی نمی‌تواند استثنایی بر اصل نسبی بودن قرارداد باشد؛ چرا که در معامله فضولی تعهد به نفع ثالث یا به ضرر ثالث محقق نمی‌شود. از آنجا که بعد از اجازه مالک نسبت به قرارداد فضولی، اصل قرارداد منعقد می‌شود و خود مالک یکی از طرفین عقد واقع می‌شود، عنوان ثالث بر او صادق نمی‌باشد. با توجه به تمرین که از ثالث ارائه شد، ثالث جزء طرفین عقد نمی‌باشد حال چگونه مالک را در عقد فضولی ثالث برانیم در صورتیکه او خود یکی از طرفین معامله می‌باشد؟!

در تعهد به نفع ثالث تکمیل قرارداد نیاز به اجازه ثالث ندارد بلکه قرارداد به صورت کامل تشکیل می‌شود در صورتیکه در معامله فضولی یکی از شرایط ایجاد عقد یعنی رضای مالک هنوز محقق نشده است.

شرایط تعهد به نفع ثالث

باید توجه داشت که برای صحت قرارداد به نفع ثالث وجود دو دسته شرایط لازم است:

أ‌.       شرایط عمومی که همان شرایط اساسی صحت قراردادها موضوع ماده 190 به بعد قانون مدنی است. شامل:

1.    قصد و رضای طرفین؛

2.    اهلیت طرفین؛

3.    موضوع معین که مورد معامله باشد؛

4.    مشروعیت جهت معامله.

ب‌. شرایط اختصاصی که برخی از حقوقدانان بدان پرداخته‌اند نظیر قصد مشترک طرفین برای ایجاد تعهد به نفع ثالث. ایشان این قصد را برای صحت تعهد به نفع ثالث لازم می‌دانند.

حالت‌های تعهد به نفع ثالث

تعهد به نفع ثالث گاه ضمن معامله اصلی است، که بین طرفین واقع شده است. یعنی تعهد اصلی نمی‌باشد، بلکه شرط ضمن عقد است. ولی در پاره‌ای از عقد مثل بیمه و صلح تعهد به سود ثالث به عنوان عوض اصلی است. در نهایت تعهد به نفع ثالث چه به صورت شرط ضمن عقد و چه به صورت تعهد اصلی، از جمله قواعد عمومی قراردادهاست.

تقریباً همه نظام‌های حقوقی تعهد به نفع ثالث را پذیرفته‌اند ولی بعضی از نظام‌ها از اصل شخصی بودن یا نسبی بودن قراردادها دست برداشته‌اند و بعضی دیگر تعهد به نفع ثالث را استثنایی بر اصل نسبی بودن دانسته‌اند.

دامنه شمول اصل نسبی بودن قراردادها نسبت به قائم مقام ها

عقد به عنوان موجودی انتزاعی محصول مشترک ارادة دو، یا چند طرف است؛ بر همین اساس آثار و نتایج آن هم اصولاً متوجه طرفین آن می باشد وله یا علیه بیگانگان که اراده ی آنها در شکل گیری این موجود اعتباری نقشی نداشته است بلا اثر است.در واقع آثار یک عقد باید دامنگیر کسانی شود که در ساختمان اصلی عقد دخالت داشته اند و هیچکس نمی تواند اراده خود را بر دیگران تحمیل کند و این همان« اصل نسبی یا خصوصی بودن اثر قرارداد» می باشد و در معنی اعم قائم مقام طرفین عقد یعنی جانشین متعاقدین نیز جزء طرفین عقد می باشند.قاعده نسبی بودن قرارداد ها یکی از نتایج اصل حاکمیت اراده است.

طبق اصل نسبیت تنها طرفین یک عقد که در تراضی شرکت داشته اند مشمول حقوق و تعهدات ناشی از آن می شوند اماباید در نظر داشت عقود نه فقط نسبت به طرفین معامله مؤثرند بلکه نسبت به قائم مقام ایشان نیز دارای اثر خواهند بود .

تعریف قائم مقام

در هیچ یک از قوانین ما اصطلاح قائم مقام تعریف نشده و جز در مورد مدیر تصفیه ورشکسته (ماده 418 ق.ت)و طلبکاران معسر (ماده 36 ق اعسار مصوب 20 آذر 1313 ) به کار نرفته ولی با توجه به روح مواد مربوط به نمایندگی و ارث در تعریف قائم مقامی می توان گفت : قائم مقام کسی است که به طور مستقیم یا بوسیله نماینده خود در تراضی شرکت نداشته ولی در نتیجه انتقال تمام با بخشی از دارایی یک طرف به او جانشین طرف قرارداد و عهده دار و بهره مند از اجرای آن شده است .

قائم مقام کسی است که حق یا تکلیف یا تعهد به سبب عقد یا ایقاع یا واقعه حقوقی مانند ارث به او منتقل می شود .

قائم مقام دو معنای لغوی و اصطلاحی دارد که هر دو در قوانین عملا به کار گرفته شده است ، از لحاظ لغوی به معنای نائب و جانشین است . در ماده 231 ق.م نیز قائم مقام قانونی را به طرفین عطف کرده و معاملات را در باره او نیز مؤثر دانسته است .در حقوق ایران بحث قائم مقامی قهری (قانونی ) مطرح می شود . قائم مقام قانونی به حکم مستقیم قانون گذار یا شارع و بدون دخالت اراده اشخاص حقوق و تعهدات متعلق به یک شخص حقیقی یا حقوقی به شخص دیگر منتقل می شود . « قائم مقام قانونی را کسی را که مستقیما در عقد و قرارداد مداخله نداشته ولی اثرات آن به جهتی از جهات از متعاملین به او سرایت نماید معرفی کرده اند »

اولین شرط قائم مقامی این است که حق یا تکلیف مورد نظر قابلیت انتقال داشته باشد در تعهداتی که ماهیتا به شخص متعهد وابسته اند یا این وابستگی قید تعهد است یا طرفین بر انتقال ناپذیری آن شرط نموده اند امکان قائم مقامی وجود ندارد و این قابلیت انتقال از اوصاف حقوق مالی است . انتقال حق یا تعهد شرط قائم مقامی است . همین قید انتقال قائم مقامی را از نهاد مشابه خود (نمایندگی) تفکیک می کند . نماینده هیچ حقی را از اصیل انتقال نمی گیرد بلکه از جانب او در اموالش تصرف می کند اما در قائم مقامی ، قائم مقام جایگزین صاحب حق و تعهد می شود . قائم مقامی به دو دسته عام و خاص تقسیم می شود .

قائم مقامی عام

قائم مقام عام کسی است که در نتیجه انتقال تمام یا جز مشاع از دارایی دیگری به او ، جانشین وی می شود و از حقوق وی بهره مند و به تعهدات او پایبند می گردد . دارایی وابسته به شخصیت است و هر فرد دارای یک دارایی واحد است . قائم مقامی عام انتقال حقوق و تعهدات موجود در دارایی فعلی شخص است نه انتقال ظرف دارایی ، قائم مقامی عام به صورت انتقال تمام دارایی به نحو قهری و به حکم مستقیم قانون متصور است زیرا جابجایی مجموعه دیون به طور ارادی به جهت اینکه باید رضایت همه دیان را جلب کرد کار بسیار دشواری است . در همین راستا مصادیق قائم مقامی عام بیانگر نوعی قائم مقامی قهری است اما در زمینه جز مشاع از دارایی مانعی ندارد که اصیل جمعی از حقوق و تعهدات خود را به دیگری منتقل نماید . با توجه به عمومیت قائم مقامی این نکته قابل توجه است که این در مورد حقوق و دیونی است که وابسته به شخصیت ناقل نیست در مواردی که وابستگی شخصیتی وجود دارد ناچارا عدم انتقال حق را می پذیریم .

چنانکه اگر پزشکی تعهد درمان بیماری را در برابر دستمزد معین بکند یا نقاشی رسم تصویری را به عهده بگیرد پس از فوت پزشک یا نقاش تعهد نیز منحل می شود و وارثان او هیچ سهمی در دیون و مطالبات ناشی از این قرارداد ندارند .. در کنار حقوق و دیونی که غیر قابل انتقال هستند آنچه در روابط میان طرفین و به موجب قانون هم غیر قابل انتقال دانسته اند قابلیت قائم مقامی ندارد .

الف : وراث

وراث شخص قائم مقام او محسوب میشوند این قائم مقامی در اثر وقوع یک واقعه حقوقی (فوت)و به حکم قانون واقع می شود . وقتی کسی فوت می کند دارایی او به ورثه منتقل می شود و هر یک از ورثه به قدر سهم الارث قانونی خود به طور مشاع در کلیه ی ما ترک مورث شریک می شوند و هر یک به نسبت سهم الارث خود مسئول تعهداتی می باشد که مورث به نفع دیگران نموده و همچنین ورثه از کلیه تعهداتی که به نفع مورث شده بهره مند می گردد . در حقوق ایران ورثه شخصیت مورث را ادامه نمی دهند بلکه بعد از فوت مورث حقوق و دیون ترکه به آنها تعلق می گیرد. دیون از ترکه ایفا و حقوق استیفا می شود و آنچه باقی می ماند به وراث انتقال می یابد . این نکته قابل توجه است که در ارث در صورت قبول ترکه وراث قائم مقام مورث می شوند در صورتی که وراث از قبول ترکه امتناع کنند در سمت قائم مقامی قرار نمی گیرند اما پس از تصفیه دیون اگر چیزی از ماترک باقی بماند به آنها تعلق می گیرد . در صورتی که حقوق و دیونی قائم به شخصیت متوفی باشند و همچنین آثار عقدی که با اذن و اباحه صورت می گیرد به وراث منتقل نمی شوند و وراث در آنها قائم مقام نیستند .باید دانست که هر گاه مورد معامله انجام عملی باشد که در آن مباشرت شخص طرف معامله قید باشد و این شخص فوت کند در این صورت تعهد مزبور به ورثه او انتقال پیدا نمی کند بلکه معامله به علت عدم امکان انجام مورد آن باطل خواهد شد .این مطلب با نظر برخی که معتقدند قائم مقام بودن وارث برای مورث خود به نحو مطلق و کلی است در تعارض قرار نمی گیرد چرا که منظور از این اطلاق ، کلیه مسائل مربوط به امور مالی مورث است .

ب : موصی له

طبق ماده 1305 ق.م موصی له در کنار ورثه قائم مقام عام دانسته شده است . گروهی موصی له که سهم مشاعی از ترکه به او واگذار شده را مانند وارث می دانند .

اما بر این نظر ایراد وارد شده که در وصیت سهم مشاع یا تمام اموال موصی مورد انتقال قرار می گیرد نه دارایی او ! این سهم بخش خالص ترکه بعد از تصفیه دیون است ، هیچ وقت تملیک موصی همراه با دیون متوفی نیست تا گفته شود مثل وارث است . حقیقت این است که قرار داد های متوفی در برابر موصی له قابل استناد است و او نمی تواند منکر وجود عقد دردیون ناشی از آن شود چون به حکم قانون پرداخت دیون متوفی مقدم بر اجرای وصیت است نفوذ آن عقد در حقوق موصی له اثر می کند ولی موصی له قائم مقام موصی نیست لذا طبق اصل نسبی بودن نه می تواند حقوق وی را مطالبه کند ، نه ملزم به اجرای مفاد عقد است .

ج : طلبکاران عادی

عده ای بر این عقیده استوار هستند که طلبکار در موارد معینه ای قائم مقام بدهکار خود می شود و منتفع از تمام تعهدات او می شود . بستانکاران عادی در مورد قرارداد های منعقده توسط مدیون ذی سمت شده و مشمول رابطه نسبیت قرار می گیرند و مجاز می باشند علیه کسانی که طرف قرارداد مدیون بوده اند اقامه دعوی نمایند .

اما انتقادی که وارد شده این است که طلبکار حق مدیون را به نام و به حساب او اعمال می کند و نماینده است نه اصیل . در حالی که قائم مقام جانشین طرف قرارداد است و حق را به نام خود و بر خود اعمال می کند .

دلیل خود را اینگونه مطرح می کنند که تصرفاتی که مدیون در اموال خود می کند در وضع طلبکارانی که وثیقه ندارند مؤثر است زیرا هر چه بر میزان دارایی بدهکار افزوده شود اطمینان بیشتری از وصول طلب خود پیدا می کند . طلبکاری که بدون گرفتن وثیقه به پیمان و عهد بدهکار اعتماد می کند ، در واقع دارایی و اعتماد او را پشتوانه و ضامن اجرای حق خویش می بیند قانونگذار نیز با توجه به همین اعتماد مشروع دارایی مدیون را وثیقه عمومی طلبکاران می داند و به آنان اجازه داده است که گاه به جای مدیون طرح دعوی کنند . اینکه ما طلبکار را قائم مقام عام بدانیم قابل انتقاد است چون قراردادهای مدیون جز در مورد حیله و تقلب در برابر طلبکار قابل استناد است از این جهت نه حقی ایجاد می کند نه دینی . طلبی ثابت دارد که باید از دارایی مدیون استیفا شود و ترکیب دارایی نه از آن می کاهد نه به آن می افزاید . درست است که قانون در مورد اعسار و ورشکستگی مدیون به طلبکار اختیار می دهد که به نام او اقامه دعوی کند اما در اینجا طلبکار نماینده است نه اصیل . پس وضع طلبکار را نمی توان با وراث قیاس کرد چراکه وارث ، زندگی حقوقی مورث را انتقال می دهد اما طلبکار روبروی بدهکار و ضد اوست پس او را باید ثالث شمرد که تحت حمایت قانونگذار موقعیت ویژه ای پیدا کرده است .

قائم مقامی خاص

قائم مقام خاص کسی است که در اثر انتقال مالی معین یا حقی خاص به او جانشین منتقل عنه می شود . قائم مقامی خاص را به دو دسته تقسیم کردند :قائم مقامی ناشی از انتقال حقوق و تعهدات قراردادی یا قائم مقامی ناشی از انتقال حق عینی/ قائم مقامی ناشی از انتقال موقعیت قراردادی یا قائم مقامی ناشی از انتقال طلب

الف : قائم مقامی ناشی از انتقال حقوق قراردادی (انتقال حق عینی )

اگر کسی حق یا تعهد خاصی را به دیگری انتقال دهد در تمام آن حقوق و تعهدات انتقال گیرنده جانشین انتقال دهنده خواهد بود . در قراردادهایی که حق عینی به سود یا زیان مالک بوجود می آورد انتقال گیرنده قائم مقام مالک است چون این قراردادها موجب فزونی یا کاهش حق مورد انتقال می شود در واقع مالک با همه اوصاف حقی را انتقال می دهد و انتقال گیرنده می پذیرد . این حق عینی حقی است که شخص به طور مستقیم و بدون واسطه نسبت به مالی پیدا می کند و کاملترین نوع آن مالکیت است . حق انتفاع و ارتفاق از اجزاء حق مالکیت است . وقتی ملکی به فروش می رسد و فردی در آن حق عبور دارد خریدار به جای مالک قبلی جانشین وی می شود . انتقال گیرنده اصولا در مورد قراردادهایی که انتقال دهنده درباره حق مورد معامله بسته است قائم مقام او نیست چرا که قائم مقامی خاص با انتقال حق خاصی یا عین معینی به دیگری برای او به نسبت همان مال یا حق ایجاد می شود.اما در مورد معاملاتی که پیش از انتقال انجام شده و موضوع آن ذات حق مورد یا از لوازم و توابع آن است انتقال گیرنده را باید قائم مقام مالک سابق دانست زیرا در این گونه موارد آثار عقد جزو حق یا مال شده و انتقال گیرنده نیز آن را به همان صورت مالک می شود .

ب : قائم مقامی ناشی از انتقال موقعیت قراردادی (انتقال طلب )

از جمله مواردی که شخص ثالث قائم مقام طرف عقد میشود فرضی است که یکی از دو طرف موقعیت قراردادی و وضع حقوقی خود را به دیگری انتقال می دهد و او را در این مورد قائم مقام خود می کند . در موردی که مستأجر با داشتن حق انتقال به غیر اجاره را به دیگری واگذار می کند در واقع او را جانشین همه حقوق و تعهدات خود می کند و مستأجر جدید را به جای خود می نشاند .در مورد امکان و شرایط انتقال قرارداد قانون مدنی حکمی ندارد آنچه بیشتر مطرح شده انتقال طلب و دین بوده است . «انتقال طلب عقدی است که به استناد آن طلبکار حقوق خود را به ثالثی که در این عقد طرف قرارداد محسوب است انتقال می دهد ، منتقل الیه قائم مقام ناقل می شود »

موضوع انتقال طلب باید حق شخصی با شد . انتقال دین قراردادی است بین دو طرف مبنی بر انتقال دین از ذمه مدیون به ذمه ثالث . بعد از انتقال دین ذمه مدیون اصلی بری و ذمه ثالث که همان مدیون جدید است مشغول می شود و ثالث جایگزین مدیون اصلی می شود . در انتقال قرارداد تنها هدف این نیست که دین یا طلب ناشی از عقد به دیگری واگذار شود مقصود این است که انتقال گیرنده جانشین و قائم مقام خاص طرف قرارداد شود و از تمام ویژگی های موقعیت قراردادی بهره مند باشد .در پیمان های خصوصی که با توجه به شخصیت دو طرف بسته می شود و قائم به شخص است انتقال قرارداد امکان پذیر نیست اما در گروه دیگر قرارداد ها که توجهی به شخصیت طرفین نمی شود و بیشتر چهره تجارتی و مبادله اموال دارد تغییر طرف قرارداد تعارضی با مفاد تراضی ندارد زیرا شخصیت مطرح نیست.

نتیجه:

تعهد برای اشخاص ثالث نهادی است خلاف قاعده و استثنائی بر اصل نسبی بودن اثر قراردادها که در مواد 196 و 768 قانون مدنی منعکس شده است لیکن در جهان امروز نظر به گسترش روابط بشر تعهد برای شخص ثالث در قالب نهادهای و تاسیسات حقوقی مانند بیمه عمر و حمل و نقل در روابط مردم به وفور دیده می شود و چنان توسعه یافته که با نگاهی گذرا به مثابه اصل منطبق با قاعده پنداشته می شود. منتها باید پذیرفت که این مخصص را نمی توان در قالب نهادهای مختلف حتی نظیر عقد ضمان یا عقد حواله یا وقف و غیره دانست و با قیاس به شرایط مختص این تاسیسات به کلی گوئی روی آورده و نتیجه گیری های دور از ذهن نمود این رویه در نظام حقوقی ایران پذیرفته نیست. با این حال تحت هیچ شرایطی نمی توان معامله فضولی را از مصادیق تعهد برای شخص ثالث دانست و این همان طور که گفته شد قیاس مع الفارق است باید از این شیوه استدلال غیر علمی دست شست.

 

منابع:

[1] .  شهیدی، مهدی؛ آثار قراردادها و تعهدات، تهران، مجد، 1383، چاپ دوم، ج 3، ص 294، ش 162.

[2] . اسکینی، ربیعا؛ حقوق تجارت: ورشکستگی و تصفیه امور ورشکسته، تهران، سمت، 1380، چاپ اول، ص 156.

[3] ماده 768 قانون مدنی«در عقد صحیح ممکن است امر طرفین در عوض مال‌الصلحی که می‌گیرد متعهد شود که نفقه معینی همه ساله یا همه ماهه تا مدت معین تأدیه کند. این تعهد ممکن است به نفع طرف مصالحه یا به نفع شخص یا اشخاص ثالث واقع شود.»

[4] ماده 1 قانون بیمه مصوب 1316- بیمه عقدی است که به موجب آن یک طرف تعهد می کند در ازا پرداخت وجه یا وجوهی از طرف دیگر در صورت وقوع یا بروز حادثه خسارت وارده بر او را جبران نموده یا وجه معینی بپردازد.

[5] .  کاتوزیان، ناصر؛ قواعد عمومی قراردادها، تهران، بهمن، 1376، چاپ دوم، ج 3، ص 362، ش 641.

[6] . قاسم‌زاده، مرتضی؛ حقوق مدنی اصول قراردادها و تعهدات نظری و کاربردی، تهران، دادگستر، 1383، چاپ اول، ص 156، ش 161.

  • ۰
  • ۰

دعاوی ثلاثه ( تصرف عدوانی ، مزاحمت و ممانعت از حق )


الناز رحیمی - کارشناس ارشد حقوق خصوصی

 

چکیده

تنوع موضوعاتی که در روند دادرسی‌های مدنی، برای دادگاه پیش می‌آید فزون از حد است. به عبارت دیگر، نمی‌توان دعاوی مدنی و تجاری و حسبی را که در دادگاه حقوقی مورد رسیدگی قرار می‌گیرند، شمارش نمود، اما می­توان بعضی از آنها را نام برد. از جمله دعاوی مدنی مطرح شده و قابل طرح در محاکم حقوقی، دعاوی ثلاثه است. منظور از دعاوی ثلاثه، دعاوی تصرف عدوانی، ممانعت از حق و مزاحمت است. قانونگذار در رسیدگی به این سه دعوی نظر به نظم عمومی و ضرورت اهتمام ویژه دادرس در پیمودن راه و مسیر دادرسی داشته است. در این مقاله به مسائل مهم دادرسی در این سه دعوی می‌پردازیم.

تعریف قانونی دعوی ثلاثه

قانون آیین دادرسی مدنی در سه ماده جداگانه هر یک از سه دعوای ثلاثه را تعریف نموده است.

تعریف دعوای تصرف عدوانی

ماده (۱۵۸) قانون آیین دادرسی دادگاه‌های عمومی و انقلاب در امور مدنی، دعوای تصرف عدوانی را این گونه تعریف نموده است:

دعوای تصرف عدوانی عبارت است از ادعای متصرف سابق مبنی بر این که دیگری بدون رضایت او مال غیرمنقول را از تصرف وی خارج کرده و اعاده تصرف خود را نسبت به آن مال درخواست می‌نماید.

لازم به ذکر است در این دعوا با احراز سه شرط سبق تصرف خواهان ولو مالک نباشد، لحوق تصرف خوانده ولو مالک باشد و عدوانی بودن تصرف لاحق، حکم به رفع تصرف عدوانی صادرخواهد شد.

 تعریف

دعوای ممانعت از حق

ماده (۱۵۹) قانون آیین دادرسی دادگاه‌های عمومی و انقلاب در امور مدنی، در تعریف دعوای ممانعت از حق چنین می­گوید:

دعوای ممانعت از حق عبارت است از تقاضای کسی که رفع ممانعت از حق ارتفاق یا انتفاع خود را در ملک دیگری بخواهد.

تعریف دعوای مزاحمت

ماده (۱۶۰) قانون آیین دادرسی دادگاه‌های عمومی و انقلاب در امور مدنی، دعوای مزاحمت را این گونه تعریف نموده است:

دعوای مزاحمت عبارت است از دعوایی که به موجب آن متصرف مال غیرمنقول درخواست جلوگیری از مزاحمت کسی را می­نماید که نسبت به متصرفات او مزاحم است بدون این که مال را از تصرف متصرف خارج کرده باشد.

ویژگی خاص دعاوی ثلاثه

قانونگذار معمولاً به حوزه روابط خصوصی اشخاص در حقوق وارد نمی­شود و تنظیم کیفیت روابط حقوقی را به عهده آنها می­گذارد. اما در امور کیفری قانونگذار به شدت مداخله و قلمرو مداخلات خود را گسترش و توسعه می­دهد. با این وصف، قانونگذار در حوزه بعضی از دعاوی دخالت و اراده خود را حاکم می­کند. به دلالت قانون مدنی، ید امانی مستأجر بعد از انقضای مدت اجاره به ید ضمانی تبدیل می­شود، اما اگر مالک به اراده خود بر مال مورد اجاره مستولی شود، قانونگذار در قالب دعوای تصرف عدوانی به حمایت از مستأجر غاصب به پا می‌خیزد و از او دفاع می‌کند؛ چرا که در حوزه حقوق کسی نمی‌تواند هم مدعی و هم قاضی و هم اجراکننده حکم خود باشد. به جهت نقش این دعاوی در نظم عمومی قانونگذار دخالت دادرسی در دعاوی ثلاثه خود را توجیه می‌کند.

وضعیت قانون سال ۵۲

شاید به ذهن برسد که مقررات مربوط به رفع تصرف عدوانی و رفع ممانعت و مزاحمت در قانون آیین دادرسی مدنی ناسخ قانون اصلاح قانون جلوگیری از تصرف عدوانی مصوب ۶/۱۲/۱۳۵۲ می‌باشد، در حالی‌که چنین نیست؛ زیرا این مقررات جانشین بعضی از مقررات قانون اصلاح قانون جلوگیری از تصرف عدوانی است و به فرض که چند ماده از قانون اخیردر قانون جدید آیین دادرسی مدنی قید شده باشد؛ با توجه به این که شروع رسیدگی به این دعاوی مطابق قانون آیین دادرسی مدنی مستلزم تقدیم دادخواست می­باشد و از طرفی شروع رسیدگی به دعاوی مذکور مطابق قانون سال ۵۲ مستلزم تقدیم دادخواست نمی­باشد، بنابراین نتیجه گرفته می­شود که هر یک از دو قانون مذکور حوزه کاری خود را با همان شرایط مقرر در هر قانون دارا است.

شرایط دعاوی ثلاثه

در مورد این دعاوی اولاً: هزینه دادرسی معادل هزینه دعاوی غیرمالی خواهد بود. البته قانون آیین دادرسی مدنی در این مورد بیانی ندارد، اما رویه این است که این دعاوی غیرمالی محسوب‌ می‌شوند و صحیح نیز همین است؛ زیرا در این سه دعوی مالکیت ملاک نیست. بنابراین دعاوی مذکور ملحق به دعاوی غیرمالی است. ثانیاً: ماده (۱۷۷) قانون آیین دادرسی مدنی نافی ضرورت تقدیم دادخواست در این دعاوی نمی‌باشد وشرایط دادخواست نیز مطابق سایر دادخواستها باید رعایت شود. ثالثاً: برای رسیدگی باید وقت خارج از نوبت تعیین شود. رابعاً: موضوع درخواست باید مال غیرمنقول باشد. بنابراین دعوای رفع تصرف عدوانی نسبت به مال منقول مسموع نخواهد بود و توضیح آن به شرح آتی است.

جلوگیری از تصرف عدوانی مال منقول

با توجه به این‌که دعوای رفع تصرف عدوانی فقط نسبت به مال غیرمنقول قابل استماع است، در صورتی که شخصی در شرف تصرف مال منقول دیگری باشد از ماده یک قانون اصلاح قانون جلوگیری از تصرف عدوانی مصوب ۵۲ استفاده خواهد شد. مطابق آن با استمداد از مأمورین نظمیه آنها مکلفند از لحوق تصرف مشتکی­عنه جلوگیری کنند. همین طور است اگر ادعای رفع مزاحمت و رفع ممانعت از حق در مورد مال منقول مطرح شود، اما اگر متصرف عدوانی بر مال مستولی شده و آن را در اختیار گرفته باشد چنانچه موضوع قابل طرح از طریق کیفری باشد شکایت کیفری خواهد شد والّا مدعی باید دعوی مالکیت و غصب را مطرح کند.

دعوای رفع تصرف عدوانی مال منقول

اگر دعوای رفع تصرف عدوانی نسبت به مال منقول مطرح شود، در مورد پذیرش یا عدم پذیرش دعوا سه احتمال به ذهن می رسد:

۱- این دعوا قابل پذیرش است؛ زیرا در اموال منقول با استفاده از قاعده ید مالکیت مدعی فرض و شکی نیست که هر مدعی می­تواند انتزاع ید غاصبانه دیگری را از مال خود تقاضا کند.

۲- این دعوا قابل استماع نیست؛ زیرا به تصریح ماده (۱۵۸) مال موضوع تصرف عدوانی باید غیرمنقول باشد.

۳- اگر مال منقول ملحق به غیرمنقول یا به عبارت دیگر در حکم غیرمنقول باشد دعوا پذیرفته می‌شود والّا مطابق نظر دوم عمل می­شود.

به نظر می‌رسد احتمال سوم که طرفدار نیز دارد صحیح­تر باشد. بنابراین در صورتی که دعوای رفع تصرف عدوانی نسبت به مال منقول باشد و این مال در حکم غیرمنقول نباشد قرار عدم استماع صادر خواهد شد.

ممکن است این سؤال پیش آید که اگر مال منقول متعلق به شخصی، تصرف عدوانی شد متصرف قبلی که مالک آن مال یا دارای مشروعیت تصرفات است برای استیفای حق خود چه اقدامی باید بنماید؟ در پاسخ باید گفت وقتی ذینفع مال منقول نمی­تواند دعوای رفع تصرف عدوانی مطرح کند، طبیعی است که او باید دعوای مالکیت یا خلع ید اقامه نماید.

البته اگر مال منقول در شرف تصرف عدوانی توسط دیگری باشد، همان‌گونه که بیان شد، متصرف آن مال در اجرای ماده یک قانون اصلاح قانون جلوگیری از تصرف عدوانی[۶] می­تواند از ضابطین دادگستری جلوگیری از اقدامات آن شخص را تقاضا کند. اما چنانچه تصرف محقق شده باشد و دعوای رفع تصرف عدوانی نسبت به مال منقول اقامه گردد قرار عدم استماع دعوی صادر خواهد گردید. استدلال نیز آن است که چون مال تصرف شده به اعتبار ماده (۱۹) قانون مدنی مال منقول است و به تصریح ماده (۱۵۸) قانون آیین دادرسی مدنی لازمه رسیدگی به دعوای تصرف عدوانی، غیرمنقول بودن مال است و دعوی خواهان در مورد مال منقول مطرح گردیده است. بنابراین به استناد مواد مذکور و ماده (۲) قانون اخیرالذکر دعوا قابل استماع نیست. اضافه می‌نماید در صورتی که دعوای رفع تصرف عدوانی در مال منقول مطرح شود برای رد دعوا نیازی به تعیین وقت رسیدگی نخواهد بود؛ زیرا برای صدور قرارهای شکلی اساساً نیاز به تعیین وقت رسیدگی نیست؛ چرا که تعیین وقت رسیدگی برای ورود در ماهیت است و در اینجا دادگاه نمی­خواهد رسیدگی ماهوی نماید. بنابراین، چنانچه دادرس در این دعوا بدواً وقت رسیدگی تعیین و بعداً در روز دادرسی قرار عدم استماع صادر کند، به نظر می‌رسد مرتکب تخلف شده باشد.

دعوای تصرف عدوانی مال غیرمنقول

چنانچه این دعوی مشمول ماده (۱۷۱) آیین دادرسی مدنی باشد ولی مسبوق به ارسال اظهارنامه نباشد با وجود این‌که مال، غیرمنقول است، اما قرار عدم استماع دعوا صادر خواهد شد؛ زیرا ماده (۱۷۱) قانون آیین دادرسی مدنی[۷] سرایدار، خادم، کارگر و به طور کلی هر امین دیگر را در صورتی متصرف عدوانی می­داند که ظرف ده روز از تاریخ ابلاغ اظهارنامه، از مال مورد تصرف رفع ید ننمایند. بنابراین، چنانچه در این‌گونه موارد بدون ارسال اظهارنامه رسمی، دعوای رفع تصرف عدوانی اقامه شود از آنجایی که مطابق قانون اقدام نشده این دعوا رد خواهد شد. به عنوان مثال: دردعوای رفع تصرف عدوانی مال غیرمنقول علیه کارگر، استدلال آن است که چون خوانده کارگر خواهان می‌باشد و قبل از طرح دعوا اظهارنامه رسمی مبنی بر رفع ید از ملک برای خوانده ارسال نگردیده، پس دعوا مسبوق به اظهار نامه مذکور در ماده (۱۷۱) قانون آیین دادرسی مدنی نبوده و دادگاه به استناد ماده (۲) قانون آیین دادرسی مدنی، قرار عدم استماع دعوای مطرح شده را صادر می­نماید.

شرایط دعوای تصرف عدوانی

در ارتباط با دعاوی رفع تصرف عدوانی در صورتی که شرایط قانونی فراهم باشد مانند سایر دعاوی به این دعوا رسیدگی و پس از انجام دادرسی با احراز این شرایط حکم به رفع تصرف عدوانی صادر خواهد گردید. این شرایط عبارتند از:

۱- سبق تصرف خواهان ولو مالک نباشد.

۲- لحوق تصرف خوانده ولو مالک باشد.

۳- عدوانی بودن تصرف لاحق.

۴- غیرمنقول بودن مورد تصرف.

منظور از عدوانی بودن آن است که تصرف به غیر وسیله قانونی باشد. به عنوان مثال: چنانچه بنا به دستور مقام قضایی یا حکم خلع­ید تصرف بعدی به تصرف خواهان ملحق شده باشد این تصرف به غیر وسیله قانونی نبوده و عدوانی محسوب نخواهد شد. درمورد سبق تصرف خواهان نیز دادگاه نباید نحوه آن را بررسی کند و تنها در شکایت کیفری تصرف عدوانی به نظر می‌رسد مالکانه بودن تصرف لازم باشد که البته این امر نیز شاید قابل نقد باشد. به هرحال درصورتی که پس از رسیدگی‌های لازم نسبت به این دعوی، نظر به صدور رأی به رفع تصرف عدوانی باشد می­توان چنین استدلال کرد که چون دلایل سبق تصرف خواهان نسبت به مال مورد تصرف عدوانی و لحوق تصرف خوانده نسبت به مال غیرمنقول مورد نزاع دارد و نظر به این‌که خوانده دلیلی مبنی بر رضایت خواهان یا وجاهت قانونی اقدام خود ارائه نداده است، بنابراین دعوای خواهان مقرون به صحت تشخیص و دادگاه به استناد مواد (۱۵۸) و (۱۶۱) و (۱۷۴) قانون آیین دادرسی مدنی، حکم به رفع تصرف عدوانی خوانده از (نوع ملک) صادر و اعلام می­نماید.

فقدان یکی از شرایط

نظر به این‌که لازمه اعلام حقانیت خواهان در دعوای رفع تصرف عدوانی وجود توأمان چهار شرط مذکور است. چنانچه یکی از شرایط مفقود باشد دعوا رد یا حکم بر بی­حقی خواهان صادر خواهد شد. اگر دادگاه بخواهد حکم به بی­حقی خواهان در این دعوا صادر نماید، این­گونه استدلال خواهد نمود که چون لازمه صدور حکم در دعوای رفع تصرف عدوانی وجود سبق تصرف خواهان، لحوق تصرف خوانده و عدوانی بودن این تصرف است و در دعوای مطرح شده، خواهان دلیلی بر سبق تصرف خود یا لحوق تصرف خوانده ارائه نداده است یا تصرف خوانده به اعتبار یا دلایل ابرازی به غیر وسیله قانونی نبوده و در نتیجه عدوانی نمی‌باشد، پس دادگاه به استناد مواد (۱۵۸) و (۱۷۴) قانون آیین دادرسی مدنی حکم بر بی­حقی خواهان صادر می­نماید.

پس از آن که حکم بی­حقی خواهان در دعوای رفع تصرف عدوانی صادر گردید با قطعیت این حکم و حتی قبل از قطعیت، او اگر مالک باشد می­تواند دعوای خلع ید اقامه کند. برای اقامه دعوای خلع ید هم لازم نیست خواهان مالک عین باشد بلکه مالکیت منافع نیز برای اقامه این دعوا کافی است. در صورتی که چنین دعوایی مطرح شود رسیدگی به آن تابع قواعد و تشریفات سایر دعاوی است.

ملاک سبق تصرف

ممکن است این سؤال مطرح گردد که ملاک سبق تصرف چیست؟ اگر قبل از طرح دعوی و یا قبل از لحوق تصرف خوانده، خواهان یک لحظه هم تصرف داشت، آیا سبق تصرف است یا خیر؟ قانون سابق بیان می­داشت که خواهان باید حداقل یک سال قبل از لحوق تصرف خوانده در محل سبق تصرف داشته باشد و پس از لحوق تصرف خوانده نیز بیش از یک سال نگذشته باشد اقدام کند، ولی قانون فعلی آیین دادرسی مدنی در این دو مورد حکمی ندارد و در نتیجه این سؤال مطرح می‌گردد که سبق تصرف برای خواهان را بر اساس چه ملاکی ارزیابی کنیم؟ به عبارت دیگر، خواهان باید چه مدت در ملک مورد دعوی سبق سلطه و اقتدار مادی داشته باشد تا او را دارای سبق تصرف بدانیم. در این خصوص سه احتمال مطرح است:

۱- تصرف لحظه­ای و کوتاه نیز می‌تواند سبق تصرف محسوب شود.

۲- هرچند قانون سابق منسوخ است، اما با استفاده از اصل عملی بیش از ۵۰ سال در محاکم می‌توان شرط سبق تصرف را به مدت یک سال دانست.

۳- موکول به نظر قاضی است.

هرچند مقررات آیین دادرسی مدنی راهکار اول را تأیید می­کند، نظم قضایی راهکار دوم را ایجاب می‌کند و اصول داوری و تشخیص قاضی نیز راهکار سوم را ایجاب می­کند. اما به نظر می‌رسد صحیح آن است که تشخیص قاضی ملاک قرار گیرد.

اجرای حکم رفع تصرف عدوانی

الف- اجرای حکم حضوری رفع تصرف عدوانی

در ماده (۱۷۵) قانون آیین دادرسی مدنی اعلام شده که رأی دادگاه در مورد رفع تصرف عدوانی بلافاصله اجرا خواهد شد. در این مورد به نظر می‌رسد اجرای رأی متوقف بر ابلاغ آن نخواهد بود. لفظ “بلافاصله” در عبارت قانونی نیز دلالت دارد که اجرای این حکم قبل از ابلاغ جایز است؛ چرا که ابلاغ به خوانده برای اعمال حق تجدیدنظرخواهی است و در اینجا همان‌گونه که متن ماده قانونی صراحت دارد تجدیدنظرخواهی مانع از اجرا نیست.

لازمه اجرای رأی رفع تصرف عدوانی صدور اجراییه نخواهد بود. به دلالت ماده (۱۷۵) قانون آیین دادرسی مدنی[۱۲] رأی رفع تصرف عدوانی بلافاصله پس از صدور، اجرا وکلمه بلافاصله حاکی از فوریت است، و چنانچه قائل به ابلاغ باشیم، ابلاغ رأی با این فوریت منافات خواهد داشت. پس بر اساس نص ماده (۱۷۵) بدون ابلاغ، باید رأی صادر شده اجرا شود. اما به هر حال برای اعمال حق تجدیدنظرخواهی ضروری است، پس از اجرا یا همزمان با آن رأی صادر شده به محکوم­علیه ابلاغ شود.

ب اجرای حکم غیابی رفع تصرف عدوانی

سؤالی که در این خصوص مطرح می­گردد آن است که اگر حکم رفع تصرف عدوانی به طور غیابی صادر گردد، آیا برای اجرای این حکم انقضای مهلت واخواهی لازم است و یا این که همچون تجدیدنظرخواهی، باید عمل کرد؟ به عبارت دیگر، اگر با وجود تجدیدنظرخواهی، حکم صادر شده در مورد فوق اجرا می­شود، آیا اگر حکم غیابی باشد با وجود واخواهی نیز حکم صادر شده همچنان اجرا خواهد شد؟

در پاسخ باید گفت، با دو نگاه به ماده (۱۷۵) دو نتیجه متفاوت حاصل می­گردد: نگاه اول آن است که ماده مذکور اعلام داشته رأی بلافاصله اجرا خواهد شد. بنابراین کلمه “بلافاصله” حاکی است حکم به محض صدور قابل اجراست و فرقی نمی‌کند که این حکم غیابی باشد یا حضوری و این ماده استثنایی بر تبصره یک ماده (۳۰۶) می باشد.

نگاه دوم به ادامه ماده (۱۷۵) می­باشد که اعلام نموده درخواست تجدیدنظر مانع اجرا نمی‌باشد و از آنجایی که استثناء به ماده (۳۴۷) قانون[۱۳] مربوط و فقط به تجدیدنظرخواهی منصرف است، پس شامل واخواهی نخواهد شد و در نتیجه اگر حکم غیابی باشد واخواهی مانع از اجرای آن خواهد بود و چون واخواهی مانع از اجراست لذا، دادگاه باید اجرای حکم را تا انقضای مهلت واخواهی به تأخیر اندازد.

واقعیت آن است که اظهار نظر قطعی در مورد این که کدام یک از دو نگاه صحیح است قدری مشکل جلوه می­کند؛ زیرا از یک طرف در ماده (۱۷۵) اعلام شده رأی دادگاه بلافاصله اجرا خواهد شد و از طرف دیگر تنها به عدم تأثیر تجدیدنظرخواهی در اجرای حکم اشاره دارد.

آنچه که نتیجه نگاه اول را تأیید می‌کند ماده (۱۷۷) قانون است و آنچه که نتیجه نگاه دوم را تأیید می‌کند عبارت ذیل ماده (۳۴۷) است که استثنای قانونی را تنها به تجدیدنظرخواهی منصرف کرده است و نه به واخواهی. پس واخواهی در هر حال مانع از اجراست و تجدیدنظرخواهی مانع از اجرا نخواهد بود و تنها در صورتی واخواهی تأثیری در اجرا نخواهد داشت که خارج از مهلت واخواهی مطرح شده باشد؛ زیرا بنابه نص تبصره “۳ ماده (۳۰۶) واخواهی خارج از مهلت، تجدیدنظرخواهی تلقی و از آنجایی که تجدیدنظرخواهی در حکم مورد نظر مانع از اجرا نیست، و حکم صادر شده در این حالت اجرا خواهد شد.

این‌که کدام یک از دو استدلال موجه‌تر است باید گفت، به دلالت ماده (۳۴۷) قانون آیین دادرسی مدنی، تجدیدنظرخواهی مانع از اجرای حکم است، مگر در مواردی که قانون خلاف آن را مقرر کرده باشد. استثنای ماده (۳۰۶) در ماده (۱۷۵) بیان شده است؛ یعنی ماده (۱۷۵) استثنایی است بر حکم کلی صدر ماده (۳۴۷) اما ماده (۱۷۵) استثنایی بر ماده (۳۰۶) نمی‌باشد. قرینه دیگر نیز این است که در ماده (۱۷۵) تنها اعلام شده تجدیدنظرخواهی مانع از اجرا نیست و اصل کلی آن است که واخواهی مانع از اجرا است. برای رعایت این اصل چاره‌ای جز ابلاغ رأی غیابی رفع تصرف عدوانی نیست. اجرای حکم غیابی رفع تصرف عدوانی بدون انقضای مهلت واخواهی ممکن نیست.[۱۵] و چون ابلاغ و انقضای مدت واخواهی صورت نگرفته، نمی­توان این رأی را اجرا کرد. بعید نیست بتوان با استفاده از کلمه “بلافاصله”بر تجویز فوری اجرای حکم غیابی در رفع تصرف عدوانی استدلال کرد. در هر حال برای اجرای احکام حکم غیابی باید به تبصره “۲ ماده (۳۰۶) قانون آیین دادرسی مدنی توجه شود.

 

دعاوی رفع مزاحمت و رفع ممانعت از حق

ارکان و شرایط و نحوه رسیدگی نسبت به این دو دعوا نیز همان است که در مورد تصرف عدوانی بیان شد. تنها تفاوتی که هست این است که در مورد رفع مزاحمت به جای لحوق تصرف، لحوق مزاحمت و در ممانعت از حق به جای لحوق تصرف لحوق ممانعت خوانده نسبت به تصرف خواهان حادث می‌گردد. مثلاً خواهان برای زمینی که در تصرف اوست از مجرای آبی ملک مجاور زمین خود را آبیاری می­کند. صاحب زمین مجاور از بردن آب توسط خواهان از ملک خودش ممانعت می­کند. در اینجا ممانعت از حق محقق شده است. ممانعت دو مورد دارد که در ماده (۱۵۹) آمده است و در بقیه موارد، مزاحمت است که در ماده (۱۶۰)آمده است. اگر کسی که تصرف عدوانی کرده است سوء نیت نیز داشته باشد مشمول ماده(۶۹۰) قانون مجازات اسلامی هم خواهد بود و شخص می‌تواند شکایت کیفری نیز مطرح کند والا باید طرح دعوای حقوقی کند.

 

نتیجه:

دادرس دادگاه برای رسیدگی به دعاوی ثلاثه باید دستور تعیین وقت خارج از نوبت صادر کند. (ماده ۱۷۷ قانون آیین دادرسی مدنی) طرح دعاوی ثلاثه نیازمند تقدیم دادخواست بوده و ابلاغ نسخه ثانی دادخواست و ضمایم به خوانده اجتناب­ناپذیر است. موضوع این سه دعوی الزاماً باید مال غیرمنقول باشد و این دعاوی نسبت به مال منقول قابل استماع نخواهد بود.

1.   مطابق قانون در مورد دعوای تصرف عدوانی محکمه داخل رسیدگی درباب نحوه تصرف مدعی و اسناد راجع به آن نمی‌شود و فقط در تصرف عدوانی تحقیقات نموده و چنانچه در نتیجه تحقیقات محلی سبق تصرف مدعی و لحوق تصرف مدعی‌علیه معلوم شد مورد نظر قرار دادن نحوه تصرف تخلف است. (حکم شماره ۱۵۰۲ ، ۱۴/۷/۱۳۱۳ دادگاه عالی انتظامی قضات)

2.      مهاجری، علی، آیین قضاوت مدنی در محاکم ایران، چاپ دوم صفحه ۳۰۲، انتشارات فکرسازان، ۱۳۸۳٫

3.   مهاجری، علی، شرح قانون آیین دادرسی دادگاه‌های عمومی و انقلاب در امور مدنی، جلد دوم، توضیحات ذیل ماده ۱۶۷ ، انتشارات گنج دانش، ۱۳۸۰٫

4.   نظریه شماره ۷/۸۵۶۹ ، ۱/۹/۷۹ اداره حقوقی منتشره در روزنامه رسمی ۱۶۶۴۸ ، ۷/۲/۸۱ حاکی است که برای طرح این دعاوی تقدیم دادخواست و پرداخت هزینه دادرسی لازم است. هم چنین آقای دکتر شمس نیز چنین عقیده ای دارند. (شمس، دکتر عبدا، آیین دادرسی مدنی، جلد اول، نشر میزان ، صفحه ۳۴۰ ، ۱۳۸۰ )

5.      شمس، دکتر عبدا، آیین دادرسی مدنی، جلد اول، نشر میزان، صفحه ۳۵۱ ، ۱۳۸۰

6.       ماده یک قانون اصلاح قانون جلوگیری از تصرف عدوانی مصوب ۱۳۵۲:

7.   در هر مورد که کسی برای خارج کردن مال منقول از تصرف متصرف بدون رضایت او اقدام کند و یا مزاحم استفاده متصرف گردد مأمورین شهربانی و ژاندارمری هر یک در حوزه استحفاظی خود مکلفند به درخواست شاکی از مزاحمت و اقداماتی که برای تصرف عدوانی می‌شود جلوگیری نمایند. اگر چه عمل مزبور به استناد ادعای حقی نسبت به آن مال باشد.

8.      ماده (۱۷۱) قانون آیین دادرسی مدنی:

9.   سرایدار، خادم، کارگر و به طور کلی هر امین دیگری، چنانچه پس از ده (۱۰) روز از تاریخ ابلاغ اظهارنامه مالک یا مأذون از طرف مالک یا کسی که حق مطالبه دارد مبنی بر مطالبه مال امانی، از آن رفع تصرف ننماید، متصرف عدوانی محسوب می‌شود.

10. تبصره دعوای تخلیه مربوط به معاملات با حق استرداد و رهنی و شرطی و نیز در مواردی که بین صاحب مال و امین یا متصرف، قرارداد و شرایط خاصی برای تخلیه یا استرداد وجود داشته باشد، مشمول مقررات این ماده نخواهند بود.

11. مطابق قانون در مورد دعوای تصرف عدوانی محکمه داخل رسیدگی در باب نحوه تصرف مدعی و اسناد راجع به آن نمی‌شود و فقط در تصرف عدوانی تحقیقات نموده و چنانچه در نتیجه تحقیقات محلی سبق تصرف مدعی و لحوق تصرف مدعی علیه معلوم شد مورد نظر قرار دادن نحوه تصرف تخلف است. (حکم شماره ۱۵۰۲، ۱۴/۷/۱۳۱۳ دادگاه عالی انتظامی قضات)

12.  ماده (۱۶۱) قانون آیین دادرسی مدنی:

13. در دعاوی تصرف عدوانی، ممانعت از حق و پـیام آمـوزش دادرسی در دعاوی ثلاثه مزاحمت، خواهان باید ثابت نماید که موضوع دعوا حسب مورد، قبل از خارج شدن ملک از تصرف وی و یا قبل از ممانعت و یا مزاحمت در تصرف و یا مورد استفاده او بوده و بدون رضایت او و یا به غیر وسیله قانونی از تصرف وی خارج شده است.

14. نظریه شماره ۷/۲۷۴ ، ۱۴/۲/۸۰ منتشره در روزنامه رسمی شماره ۱۶۶۷۵، ۱۱/۳/۸۱ حاکی از آن است که در رسیدگی به شکایت تصرف عدوانی بر اساس ماده ۶۹۰ قانون مجازات اسلامی باید مالکیت شاکی احراز شود.

15.  شمس، دکتر عبدا، آیین دادرسی مدنی، جلد اول، نشر میزان، صفحه ۳۷۰ ، ۱۳۸۰٫

16.  ماده (۱۷۵) قانون آیین دادرسی مدنی:

17. در صورتی که رأی صادره مبنی بر رفع تصرف عدوانی یا مزاحمت یا ممانعت از حق باشد، بلافاصله به دستور مرجع صادرکننده، توسط اجرای دادگاه یا ضابطین دادگستری اجرا خواهد شد و درخواست تجدیدنظر مانع اجرا نمی‌باشد. در صورت فسخ رأی در مرحله تجدیدنظر، اقدامات اجرایی به دستور دادگاه اجراکننده حکم به حالت قبل از اجرا اعاده می‌شود و در صورتی که محکوم­به، عین معین بوده و استرداد آن ممکن نباشد، مثل یا قیمت آن وصول و تأدیه خواهد شد.

18.  ماده (۳۴۷) قانون آیین دادرسی مدنی:

19. تجدیدنظرخواهی از آرای قابل تجدیدنظر که در قانون احصا گردیده مانع اجرای حکم خواهد بود، هر چند دادگاه صادرکننده رأی آن را قطعی اعلام کرده باشد.

20.  ماده (۱۷۷) قانون آیین دادرسی مدنی:

21.  رسیدگی به دعاوی موضوع این فصل تابع تشریفات آیین دادرسی نبوده و خارج از نوبت به عمل می‌آید

22.  شمس، دکتر عبدا، آیین دادرسی مدنی، جلد اول، نشر میزان، صفحه ۳۵۸ ، ۱۳۸۰٫

23.  ماده (۶۹۰) قانون مجازات اسلامی:

هر کس به وسیله صحنه سازی از قبیل پی‌کنی، دیوارکشی، تغییر حدفاصل، امحای مرز، کرت بندی، نهرکشی، حفر چاه، غرس اشجار و زراعت و امثال آن به تهیه آثار تصرف در اراضی مزروعی اعم از کشت شده یا در آیش زراعی، جنگلها و مراتع ملی شده، کوهستانها، قلمستانها، باغها، منابع آب، چشمه سارها، انهار طبیعی و پارکهای ملی، تأسیسات کشاورزی و دامداری و دامپروری و کشت و صنعت و اراضی موات و بایر و سایر اراضی و املاک متعلق به دولت یا شرکتهای وابسته به دولت یا شهرداریها یا اوقاف و همچنین اراضی و املاک و موقوفات و محبوسات و اثلاث باقیه که برای مصارف عام المنفعه اختصاص یافته یا اشخاص حقیقی یا حقوقی به منظور تصرف یا ذی‌حق معرفی کردن خود یا دیگری، مبادرت نماید یا بدون اجازه سازمان حفاظت محیط زیست یا مراجع ذی‌صلاح دیگر مبادرت به عملیاتی نماید که موجب تخریب محیط زیست و منابع طبیعی گردد یا اقدام به هرگونه تجاوز و تصرف عدوانی یا ایجاد مزاحمت یا ممانعت از حق در موارد مذکور نماید به مجازات یک ماه تا یک سال حبس محکوم می‌شود. دادگاه موظف است حسب مورد رفع تصرف عدوانی یا رفع مزاحمت یا ممانعت از حق یا اعاده وضع به حال سابق نماید.

تبصره ۱- رسیدگی به جرائم فوق­الذکر خارج از نوبت به عمل می‌آید و مقام قضایی با تنظیم صورت‌جلسه دستور متوقف ماندن عملیات متجاوز را تا صدور حکم قطعی خواهد داد.

تبصره ۲- در صورتی که تعداد متهمان سه نفر یا بیشتر باشد و قرائن قوی بر ارتکاب جرم موجود باشد قرار بازداشت صادر خواهد شد، مدعی می‌تواند تقاضای خلع ید و قلع بنا و اشجار و رفع آثار تجاوز را بنماید.